یا جاری اللصیق ...

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

روزتونو بسازید :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۵
Ham Saie
همانا تو بر خودت طبیب قرار داده‌شده‌اى، براى تو بیماریت بیان شده است، و نشانه سلامتى بر تو شناسانده گشته، و به دارویت رهنمائى‌شده‌اى، پس بنگر که قیام و پاسداریت بر نفست چگونه مى‌باشد! ...
قلب خود را قرین و همراهی نیکو و فرزند شایسته‌اى براى خود قرار ده، دانش خود را براى خودت پدرى قرار ده که از آن پیروى کنى، و نفس خود را براى خویش دشمن قرار ده که با آن مبارزه کنى، و مال خویش را عاریتى قرار ده که آن را برگردانى...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۲۵
Ham Saie

در افسانگان ترک از موجودی غریب به نام " یاز قودوغی" سخن به میان آمده که همواره حیرت موخرین و ادبا را بر انگیخته.کاملترین توصیفات از این موجود در مکتوبی بوده الکترال مرسوله به سنه ی 1437 قمری از جانب شیخ قشون ایران زمین در بلاد آذر آبادگان به جانب فرزانه ی شوریده در شعر و هنر آن دوران ، در بلاد کفر ، اندر پاسخ شیخ به سوال آن فرزانه در معنای " یازقودوغی" ...

این تقریر شرح آن موجود است اندر آن مکتوب ...

"سلام 

واما بعد ...

از ما در معنای "یازقودوغی"  به پرسش آمدی. بدیهیست که چنین امری بر تو مشتبه گردد . من این از قبل میدانستم . این مفاهیم عمیق عرفانی را که هرجایی مطرح نمیکنند .عالِمی میباید و مدرسه ای و صد البت تشنه ی حقیقتی . من این تشنگی در تو از روز نخست دیدم .اندر میان طلاب تنها تو مصداق بیت شیخنا مولانا که فرمود:

آب کم جو تشنگی آور بدست. 

تا بجوشد آب از بالا و پست

 گشته ای . پس بشنو تا این ماوقع گفته آید با تو از حدیث اوتاد ...

"یاز" در السنه ی رجال ترک اندر معنای بهار است . شاعر در صب رقیب میسراید " بهار گلیپ یاز گلیپ ، یاغش گلیپ یاش گلیپ ، سنین ده باشان داش گلیپ" که معنایش چون موضوع بحث نیست ، بماند . ولی بالکل ملتفت گشتی که "یاز " همان بهار است . و "قودوخ" ... آیا میدانی "قودوخ "چیست ؟ قودوخ ، صبیّه ی دراز گوشان است که شنیده ام در ادب معاصر ویکیپدیا  "کرّه خر" ش نامیده اند ...

حال که این امر برتو معلوم گشت ، فهمیدی که "یازقودوغی" همان "کرّه خر بهاریست" ...

مسئلتُن یا شیخ : " کره خر بهاری به چه ویژگی شناخته میشود؟ "

بله. بدانید  که دوران بارداری خران قریب به یک سنه است .این نژاد یک سال فرزندش را در بطن میپرورد و نتیجه اش خر دیگریست که تحویل اجتماع میدهد .تصور کن این کره خر نفهم در روزی از روزهای سرد زمستان چشم بر جهان بگشاید . آیا این تن نحیف یارای آن دارد که بر سوز سرما فایق آید ؟ آیا گشودن درهای طویله و هجوم سرما به داخل طویله کار خوبیست ؟  هرگز ...

باید آنقدر در طویله بماند و شیر خر بخورد تا قوت خر بگیرد و جان یابد ... 

این گونه است که کره خر مذکور و مادر گرامی ، سه ماه تمام را در طویله به سر میبرند . دیگر دنیایشان همان طویله میگردد .با آخورش انس میگیرند . با پِهِن و یونجه اش. با در و دیوارش .آری . دنیا در نظر کره خر همان طویله است ...

و ناگهان روز موعود فرا میرسد ...

در روزی از روزهای بهار که هوا مساعد گشت ، دربهای طویله در مقابل دیدگانشان گشوده میگردد . کره خر هجومی از نور را به داخل میبیند و متحیر میماند ... آیا این همان نور عظیم است ؟ رستگاری عظیمی که نیاکانمان وعده اش را داده اند ؟ 

بر میخیزد و پیش میرود .هنوز چشمانش تاب این حجم از نور را ندارد . پس به آهستگی قدم به بیرون مینهد و ناگهان ...

گلزار میبیند و ریاحین ، خورشید میبیند و ابر ، خاک میبیند و علف ... آه ای رستگاری عظیم ... همانا وعده ی پیشینیان حقیقت داشت ... از خود به در میشود . آری ... " گر او هست حقا که من نیستم " . دیگر خود خرش نیست ... خر دیگری گشته ... نعره بر می آورد ... جامه میدرد و خشتک ، شلنگ میپراند و جفتک ... اینسو میدود و آنسو ... کدامین بشر را یارای توقف هست این بهیمه را ؟ مگر میتوانی نزدیکش شوی ؟ جِرَت میدهد ...با کلّه میرود توی صورتت ... جفت پا میرود توی شکمت ...

پیشینیان چون این تتوعات را در این موجود دیدند ، آنرا مصداقی از آدمهای تازه به دوران رسیده دانستند و گفتند حیف باشد نامی بر اطوار غریب این موجود ننهند . پس " یاز قودوغی" ، کره خر بهاریش نامیدند . اخیرا دیده ام در بلاد فرنگ ریچارد باخ نامی ، کتابی مرقوم داشته با عنوان " جاناتان ، مرغ دریایی " و پول کلانی به جیب زده .  متقلب نامرد "یاز قودوغی ، کره خر بهاری ما را برای روایتش به عاریت گرفته ...

بگذریم ...

این روایت سینه به سینه و نسل به نسل منتقل گشته و تا امروز در صدر ما نهان بود . من امروز این گنج عظیم حکمت را بر تو گشودم .باشد که پند گیری و بر آیندگان گشایی ...

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته ...

هشتم ربیع الثانی 1437 قمری 


پ ن : دل شیخ برای رفیقنش تنگ است ... اگر این نامه را نمی نوشت دق میکرد 

پ پ ن : دیدید ما چیزی ننوشتیم ، حتما ... 

خودتان بنویسید . که حالمان به شود به نبشته ای ، لبخندی از دوست


Fic

#سربازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۴۰
Ham Saie



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۴۰
Ham Saie

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۹
Ham Saie



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۲
Ham Saie
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۲
Ham Saie


 "I can't talk about our love story, so I will talk about math. I am not a mathematician, but I know this: There are infinite numbers between 0 and 1. There's .1 and .12 and .112 and infinite collection of others. Of course, there is a Bigger infinite set of numbers between 0 and 2, or between 0 and a million. Some infinities are bigger than other infinities. A writer we used to like taught us that. There are days, many of them, when I resent the size of my unbounded set. I want more numbers than I'm likely to get, and God, I want more numbers for Augustus Waters than he got. But, Gus, my love, I cannot tell you how thankful I am for our little infinity. I wouldn't trade it for the world. You gave me a forever within the numbered days, and I'm grateful

از "بِعدَدِ ما احاطَ به علمُک " که حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم . جان گرین تمامش را در همین یک بند توضیح داده ...


پ ن : قطعه ایست از رمان the fault in our stars نوشته John Green .با عنوان « خطای ستارگان بخت ما»  در داخل ترجمه شده

پ پ ن:عنوان قسمت پایانی دعای « اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و ...

#تمام_ناتمام_من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۱۵
Ham Saie

سر راه امام حسین یک غلام ، گریه می‌کرد ناراحت بود دلش  گرفته بود .

دلش گرفته است ، غلام هم هست، ضعیف است، یک جایی نشسته، سر راه امام حسین هم هست، تمام شد دیگر!

همۀ شرایط نجات فراهم است. آدم کافی است مظلوم باشد،  ضعیف باشد، دلش گرفته باشد، سر راه امام حسین هم بنشیند.

همین چند تا شرط کافی است برای نجات.

آقا امام حسین علیه‌السلام رد نشد از پیشش، دید دارد آه می‌کِشد، یک تکه نان می‌‌خورد، یک تکه نان می‌اندازد جلوی سگ.

آقا فرمود: چه شده است؟

گفت: آقا ولم کن!

گفت: نه چه شده تو به من بگو!

گفت: غلام یک ارباب یهودی هستم، هیچ‌کسی هم نمی‌خرد ما را  ببرد از اینجا بیاورد بیرون خودمان هم دیگر خسته شدم دیگر کسی ما را در نمی‌آورد.

آقا فرمود: بلند شو برویم!

آوردش درِ خانۀ یهودی . در زد تا یهودی آمد،شناخت

السلام علیک یا ابا عبدالله! این‌قدر احترام به امام حسین کرد!

آقا درِ خانۀ ما آمدی؟! آقا فرمود که این غلامت را خواستم بخرم می‌فروشیش به ما؟

گفت آقا بخریش؟ مال شما! اصلاً این هدیه به شما!

آقا بلافاصله به غلام فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد کردم. آقا این را می‌گویی!

تو که هستی حسین؟

خانم یهودی از تَه خانه آمد گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله! ناز قدم‌های تو آن باغی که آن غلام تویش خدمت می‌کرد باغ مال من بود، من هم باغ را به او می‌بخشم.

آقا لبخند زد به صورت غلامِ

دیدی!

دیگر دلت گرفته که نیست؟ ما از بندگی غیر به بندگی خدا پناه ببریم.

آقا خواست خداحافظی بکند یک غلام آن‌جوری آزاد کرد دو تا غلام دیگر این‌جوری.

خانمِ گفت: آقا تا اینجا هستی من می‌خواستم به خاطر یمن قدم‌های تو مسلمان بشوم اشهد أن لا اله الّا الله! مردِ هم مسلمان شد.

او را از غلامی آنها نجات داد

اینها را از غلامی شیطان نجات داد و هوای نفس...


#پناهیان


پ ن : امروز مطلبی از علامه طباطبایی می‌خواندم ، جایی نوشته بودند "زمانی سخن بگویید که سخنتان از سکوتتان زیباتر باشد " 
من ؟ هیچ . من نگاه ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۲
Ham Saie
بین همه خبرهای ناراحت کننده ی این روزها، هیچ چیز نمی‌توانست مانند شنیدن خبر انتشار رمان جدید رضا امیرخانی خوشحالم کند .برای منی که همراه منِ اویش صدای نفسهای عشق را شنیدم ، با نشت نشا و نفحات نفتش به بلوغ رسیدم ، با ارمیا و بیوتنش هم نفس شدم و با قیدار مرثیه خواندمو اشک ریختم ، کمتر نویسنده ای رضا امیرخانی میشود .
امیدوارم کتاب به نیمه دوم نمایشگاه امسال برسد 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۵
Ham Saie

 


Mina_Christopher Rezaei

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۰
Ham Saie
گفتی بایست 
ایستادم .
گفتی دوردست‌ها آتشی برپاست .میبینی ؟ 
گفتم یارای دیدنم نیست . 
گفتی بمان برایت نور خواهم آورد . و رفتی ...
ماندم .
سالهاست رهگذران می‌گذرند و قصه ی آن شب تو را تعریف میکنند
و من هنوز چشم انتظار رویت به میقات نشسته ام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۶
Ham Saie
_ بازم که خودتو خسته کردی
⁦⁦
_ یادته دفعه ی پیش چی بهت گفتم ؟
 آره 
_حالا که از بقیه فارغ شدی روتو میکنی طرفم؟دلم تنگه برات 
 ⁦:')
_ دستاتو میذاری تو دستام ؟ 
⁦  ⁦:)

۹۴/۱۱۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۴
Ham Saie

صبح به صبح هدهدت بیاد و سلامت بده و سلیمان وار بپرسی

از سبا چه خبر؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۵
Ham Saie

+قابلمه رو از رو طاقچه میدی ؟

-کدومو ؟

+همون که توش آش بار میذاریم دیگه

بلند میشی قابلمه رو برداری که چشمت می افته به گوله گوله برفی که از جلو روشنایی تیربرقای تو کوچه میاد پایین .قابلمه رو میذاری زمین ودوباره بلند میشی تا پنجره رو وا کنی که چنتا برفدونه میشینه رو صورتت .مهم نیست هرم تابستون باشه یا زمهریر زمستون .این یه قانونه " نسیمی که صورتتو لمس کرد ، برف و بارونی که رو تنت نشست ، حکم دست به مهره ی شطرنجو داره .نمیوتونی بایستی و تکون نخوری .باید بری " .

کاپشنتتو تنت میکنی که را بیفتی ، میگه :

+کجا بازم شال و کلا کردی ؟ تازه رسیدی که ؟ قابلمه رو کجا گذاشتی ؟

برمیگردی قابلمه رو از رو زمین ورمیداری میدی بش و میگی که زود برمیگردی.

ازت میخواد موقع برگشتن ماست چکیده بخری .

میای تو کوچه .دو کوچه اونورتر یه باغ سیبه .یه زمانی این اطراف همش باغ سیب بود . ولی تمومشو بریدن تا خونه بسازن .حالا فقط همین یه باغ مونده . 

یه لایه برف به قاعده ی بند انگشت زمینو پوشونده . همینطور که را میری برفارو با پات پارو میکنی و یه نامردی از تو داره قلقلکت میده که تا کل مسیرو گلی نکردیو و هارمونی برفای رو زمینو به هم نریختی ول نکنی . همینطور پارو میکنی و با هر قدم دو کیلو گِله که به پات میچسبه . داری میرسی به آخر باغ و تا میخوای پاتو برداری انگار که یه وزنه ی سربی چپونده باشن ته کفشات . شدی عینهو خود تام تو تام و جری که کفشای آهنی به پاشه و جری آهنربا رو چسبونده رو سقف زیرزمین تا تکون نخوره . خندت گرفته . رو میکنی میگی "اینم آخر عاقبت اجابت شما . اینطوریاست ؟  " خودشم حالا خندش گرفته ...

همیشه  یُحییکُمِش ، همه خوشبختی که بت میده همون خنده اییه که رو لبت نشونده و وای خدا ،  این خنده رو به کل دنیا نمیدی .

مطمئنی همه درختای دور وبرت ، همه سبزه های زیر پاتم دارن همون حرفا رو بش میزنن . به قول جان دلم تو دیوان کبیرش ،

ایاک نعبد است زمستان دعای باغ.

 در نوبهار گوید ایاک نستعین. 

ایاک نعبد آنک به دریوزه آمدم. 

بگشا در طرب مگذارم دگر حزین

الان گِلارو مالیدم رو تنه ی یه درخت بدبخت و از باغ گذشتم تا از بقالی کنج خیابون ماست چکیده بگیرم . از همون راهی که اومدم برمیگردم و فکر میکنم چی قراره برات بنویسم و اونقدر حواسم پرته که ماسته کج شده و نصفش ریخته  . حالا جواب مادرمو تو قراره بدی  ... ؟


#نامه_هایی_که_نوشتم_و_تو_نبودی

Fic


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۷
Ham Saie

 دلمون خواس که ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵
Ham Saie
چقدر یک مرد باید غم داشته باشد که شعرش را اینطور آغاز کند 
ماتت بمحراب عینک ابتهالاتی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۰
Ham Saie

8 صبح است و سربازها کیپ تا کیپ نشسته اند توی آسایشگاه.وقتی میگویم توی آسایشگاه منظورم روی صندلی یا روی تخت نیست.

سوله ای را انگار کن با 60 تخت دو طبقه در چهار ردیف که ابتدا تا انتهای سوله چیده شده اند.از ساعت 5 صبح که شیپور بیداری زده شده ، نیم ساعت فرصت داشته اند که تختشان را آنکارد کنند ، به نظافت شخصیشان برسند و با وضعیت کامل نظامی جلوی تختشان به خط شوند.ساعت پنج و سی دقیقه و موقع نظافت عمومیست . 120 سرباز تقسیم میشوند به 8 گروه 15 نفره و جارو و آفتابه لگن و بیل و طی بدست می افتند به جان آسایشگاه و محوطه . میشورند و میسابند و طی میکشند و برف پارو میکنند تا به هدیه تهرانی که سر خسرو شکیباییِِ جان منت می گذاشت ثابت کنند فقط زنها نیستند که میشورند و میسابند و می پزند . بیا پادگان و ببین چه خبر است.

ساعت 6 و پانزده دقیقه است وهنگامه ی اذان صبح به افق پادگان . الحمد لله والمنه اینجا نماز اجباریست .به قول حاج آقای رئیس عقیدتی ، "اینجا پادگان ارتش جمهوری اسلامیست .خانه ی خاله که نیست ." و مثل هر کار اجباری دیگر شانه خالی کردن ها شروع میشود . یکی میگوید من موقع نظافت وضو گرفته ام .یکی میگوید من طهارت نماز را ندارم که بیایم مسجد . آن یکی میگوید استخوان ترقوه ی کتف چپش دچار پوکی شده و عنقریب است که از جا کنده شود . یک سرباز هم داریم که ماشاالله وضو سرخود است .از سرویس می آید میگوییم وضو بگیر ، میگوید تو سرویس گرفتم .صبح تا شب رزم صحرایی بوده و غروب برگشته ایم برویم مسجد میگوید من در صحرا با آب قمقمه وضو گرفته ام .کله اش را تا مغز استخوان مهره ی ششم گردنی فرو کرده داخل چاه فاضلاب تا مجرای آب را باز کند، میگوید از آب جاری که به فاضلاب میریخته ، همانجا وضو ساخته و مقدمات عبادت پرداخته .

میرویم مسجد و برمیگردیم .حالا بماند که چطور نماز خوانده اند و چه سیگارها که موقع رکوع و سجود دست بدست نکرده اند . به صف شده اند در دوازده ردیف ده نفره .ایستاده ام کنار صفوف و فرمان قدم رو میدهم :

+هّک ، هوپ ، هیک

- تّرّخ

120 پوتین همزمان به زمین کوبیده میشوند

+هک ، هوپ ، هیک

-تررررررخ ، تخ ،..........،( یک سال گذشت ...) ، تتخ

صداها همزمان نیست .از ترس فرماندهی داد میزنم :

+آجر خالی میکنید آش خورها ؟ هوای پا مرغی به سرتان زده ؟

یکی آن پشت فحش میدهد .

داد میزنم :

+هماهنگ . هّک ، هوپ ، هیییییییییییک

-تّرررررررررررخ

+ درود به شرفت سرباز . گروهان 3

-شیییییییییییییییره

+روحیه

-عالیههههههههههه

+عا عا عالیه

-روح ، روح ، روحیه ... 

یکی میگوید تو روحت سرگروهبان ...

حالا برگشته ایم آسایشگاه .صبحانه لوبیا داریم .خدا به دادمان برسد .نیم وجب کافور روی دیگ را گرفته .خانواده ها پسرشان را پاستوریزه تحویل ارتش میدهند و کافوریزه تحویل میگیرند . میپرسی کافور ؟

و ما ادراک ما کافور.

توجد فی الاطئمه و الاشربه الپادگان بالوفور

یاکله الآشخور فی السحور 

لکی لا یتذکر افکار المنفور 

کلکم آخر الامر فی القبور .

فاین تذهبون ؟ "

صبحانه خورده اند و باید تختها را به کناری ردیف کنند تا جا برای کلاس باز شود . 7:30 دقیقه موقع بازدید فرماندهیست تا مو را از ماست و سیگار را از تخت و تشک بکشد بیرون . خوشبختانه اینبار بخیر میگذرد . میرویم صبحگاه و برمیگردیم ...

........................................................

8 صبح است و سربازها کیپ تا کیپ نشسته اند توی آسایشگاه.وقتی میگویم توی آسایشگاه منظورم روی صندلی یا روی تخت نیست.

همگی دفتر بدست روی زمینی نشسته اند که از تمیزی برق میزند طوری که عکس خودت را روی موزاییک هایش میبینی. سربازها مشخصات تفنگ ژ3 را یادداشت میکنند و من گوشه ای روی یک تخت نشسته ام و این نامه را برای تو می نویسم ...

#سربازی

#نامه هایی_که_نوشتم_و_تو_نبودی

Fic

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۳
Ham Saie
یه دو روزی هست موقع اسکرول کردن اینستا یا تلگرام یا تماشای تلویزیون یا موقع زل زدن به کتابهای پخش رو زمین یا حتی موقع نماز حس میکنم چشام دارن با چشای تو میبینن .انگار که چشماتو جا گذاشتی تو چشای منو هرچی و هرجا رو که نگاه می‌کنم توام داری باهام نگاه می‌کنی میگی بپا جای بدی این چشما نچرخن ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۳۰
Ham Saie