"درس اول از کتاب دینی سال دهم: «هدف آفرینش».
فکرش را بکنید، باید در دو جلسه، یعنی چیزی حدود دو ساعت و نیم هدف آفرینش این جهان را برای کلی دانشآموز توضیح بدهی.
همه سال را هم اگر درباره همین مساله حرف بزنیم، هنوز هم کم گفتهایم.
جلسه قبل با بچهها بحث کرده بودم و کلی سوال برایشان درست شده بود.
این جلسه، سمت راست تخته نوشتم هدف آفرینش و بعد از سمت چپ شروع کردم. پرسیدم ما داریم چه کار میکنیم؟ کاغذ کوچکی را بین بچهها توزیع کردم و خواستم رویش سه کار مهمی را که این روزها به اختیار خودشان انجام میدهند بنویسند. کار مهمی یعنی کاری که بیشترین وقت را ازشان میگیرد یا بیشتر از همه به آن فکر میکنند.
بعضی از کارهایشان را گفتند و روی تخته نوشتم: مردمآزاری!، بازی، خوردن، خوابیدن، درسخواندن، ورزش، کار و آخر سر هم موارد منکراتی!.
تمام که شد، پرسیدم چرا این کارها برایمان مهم شده؟ چرا اینها را انجام میدهیم؟
یکی گفت چون دوست داریم، گفتم چرا دوست داریم؟ یکی گفت خب چون بهشان نیاز داریم. نوشتم ما به چیزهایی نیاز داریم برای همین بهشان علاقهمند میشویم و بعد انجام میدهیم و عادتمان میشود.
گفتم درست است اما کافی نیست، بعضی وقتها ترس از چیزی ما را به آن علاقهمند یا به کاری ترغیبمان میکند، خیلی وقتها تبلیغات، علایق ما را شکل میدهند و ما را به سمت کاری سوق میدهند.
کار که به اینجا رسید، گفتم خیلی از آدمها سطح تفکرشان تا میانههای این راه است. کاری را انجام میدهند که دوست دارند اما هیچ وقت فکر نمیکنند چرا دوستش دارند. دلیل کارهایشان «دوستدارم»، «دلم میخواهد» و «عشقم کشید» است.
عده کمی، قدری بیشتر فکر میکنند و علاقههایشان را بر اساس نیازها تنظیم میکنند.
گروه خیلی کمتری هم هستند که درباره نیازهایشان هم فکر میکنند. دنبال پیدا کردن نیازهای واقعیشان هستند، حواسشان هست خیلی وقتها ما هوسها را با نیازها اشتباه میگیریم و دنبال هوسها میرویم. هوس پول بیشتر، هوس قدرت بیشتر، هوس خودنمایی و این جور چیزها.
گفتم این آدمها باید یک ملاک داشته باشند که نیاز را از هوس تشخیص بدهند، پرسیدم چه جور ملاکی میشود پیدا کرد؟ چه جور دلیل و منطقی؟
کسی جوابی نداشت.
گفتم سادهاش میشود این: نیازها چیزهایی هستند که ما رشد میدهند و هوسها آنها که به ما آسیب میزنند.
سوالهای من اما تمامی نداشت، آهسته گفتم حالا چه چیزی .
از ابتدای کلاس تا به اینجا با سوال بمببارانشان کرده بودم و حالا رسیده بودیم به قدمهای آخر.
گفتم هر چیز که در این جهان در مسیر هدف آفرینش باشد، رشدمان میدهد و هر چیز بر خلاف هدف آفرینش، آسیبمان میزند. مثل رودخانهای که اگر همسو با جریان آبش باشی، به اقیانوس میرسی و اگر در مسیر خلاف جریان آب باشی، خسته و درمانده و ناکام میمانی.
اهمیت شناخت هدف آفرینش اینجاست. قرار است تلاش کنیم و ملاکی پیدا کنیم برای درستی و نادرستی انگیزههای رفتارهایمان.
حالا نگاه کنید به این هستی، ببینید هدفی برایش پیدا میکنید؟ ببینید هدفی برای آفرینش انسان پیدا میکنید؟
همه هستی در تعامل با ما دو کار مهم میکند. اول اینکه بستر زنده بودن را برایمان مهیا میکند و دوم اینکه مسیر شناخت را برای ما باز میکند، مسیر شناخت خدا را.
از تماشای سنگریزههای پای یک گلدان تا ستارههای آسمان، میتوان ردی از خدا پیدا کرد و راه به شناخت خدا باز کرد، میتوان، اگر ما هستی را با چشم باز ببینیم و خوب توجه کنیم.
هر کس، به هر اندازه خدا را بشناسد، میتواند همانقدر خدا را بندگی بکند. این همان است که در قرآن فرمود: «ما جن و انسان را خلق نکردیم، مگر برای اینکه ما را عبادت کنند.»
گفتم اجازه بدهید آخرین سوال را هم بپرسم، وقتی از عبادت کردن حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟
گفتم ریشه عبادت از عبد است، عبادت یعنی بندگی کردن، یعنی آقا نبودن. یعنی ندیدنِ خود و شکستنِ خود و سر فرود آوردن در برابر کس دیگر. بندگی کردن یعنی خودت را از برج عاج منیّت، پایین پرت کنی.
اگر کسی خودش را از برج خویشخواهی پایین انداخت، آنقدر اوج میگیرد و بالا میرود که در خیال هم نمیگنجد. مسیر آفرینش اینطور است، قانون هستی این است، هر چه بیشتر بنده باشی، بیشتر سروری، هر چه بیشتر خودت را نخواهی، بیشتر میخواهندت، هر چه بیشتر سکوت کنی، جهان را بیشتر پر میکنی.
تمام شد.
گفتم حالا برای هفته بعد، همان سه کار مهمی را که روی برگهها نوشتهاید، برای خودتان تحلیل کنید. قدم به قدم. ببینید چقدر همسو با مسیر هستی هستید؟ چقدر کارهایتان شما را رشد میدهد؟ اصلا چقدر از معنا و جهت و نتیجه کارهایتان مطلع هستید؟"