یا جاری اللصیق ...

۴۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۲۱
Ham Saie
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۷
Ham Saie
به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۲۴
Ham Saie


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۲۵
Ham Saie
میگفت چهل سالو رد کرده بودم که فهمیدم باردارم . سه تا برادرات همه دبیرستان و دانشگاه میرفتن .برادر کوچیکت نزدیک بیست سالش بود ... هنوز مستاجر بودیم و با کلی قرض و قوله داشتیم زندگی میکردیم . فقط به این فکر میکردم که بقیه وقتی بفهمند چی فکر میکنن . اونم بعد اینهمه سال . نکنه تو معلول به دنیا بیای ... شنیده بودم اب زرشک باعث میشه بچه بیفته .رفتم بازار و چند بطری اب زرشک خریدم . هیچی دیگه نمیخوردم جز همون آب زرشکارو . بابات رفته بود ماموریت و تو تنهایی خودم شده بودم یه تیکه پوست و استخون . یه شب مادر شوهرم اومد خونمون و منو تو این وضع دید . وقتی فهمید قضیه از چه قراره کلی بد و بیرا بهم گفت و بعد بغلم کرد . گفت ازین به بعد میای خودم مواظبت میشم . بچتم نگه میداری ... تا اینکه تو به دنیا اومدی ... رو شو کرد به فیلم بردار پشت دوربین . گفت الان همه بچه ها رفتن پی کارو زندگی خودشون . یه کدومشون سال به سال به من سر نمیزنه . جز همین دختر که هر روز تا از مطبش میاد بیرون اول منو میبینه ، کارامو میکنه بعد میره خونه ی خودش . خدا ازش راضی باشه که من ازش راضیم .از بقیه بچه ها راضی نیستم . دخترش میگه اوا ماما این حرفو نزن . الان همه گرفتاری خودشونو دارن . فرصت نمیکنن سر بزنن . میگه نه دخترم اگه دلشون تنگ شه میان . حتما دلشون تنگ نمیشه دیگه . خدا حفاظت کنه .آقای فلان بقیه بچه هارو ما خودمون میخوایم و خدا بهمون میده . ولی این بچه ها دو سر بردن . اینارو خدا خودش میخواد و خودش میده . تو تلویزیونت به مردم بگو یه وقت نگین ناخواسته بچه دار شدیم . این بچه ها خدا خواسته ان .خدا میدونه چیکار میکنه . ما نمیفهمیم .  برکت زندگین این بچه ها ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۰۲
Ham Saie
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۳۳
Ham Saie
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۲
Ham Saie
هرچه دادی شکر ، هرچه گرفتیو ندادی شکر ...


دریافت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۵
Ham Saie

دلا چنان معاش کن که گر بلغزد پای

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۱۱
Ham Saie

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد

نیت خیر مگردان که مبارک فالیست :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۶
Ham Saie

شاید براى شما هم پیش آمده باشه، شاید هم نه. تجربه ما آدم ها توى زندگى گاهى مى تواند بسیار شبیه یا متفاوت باشد.

آن موقعى که دبیرستان مى رفتم دوستى داشتم که حاضر بودم همه چیزم را بدهم و همیشه با او باشم. یادم مى آید یکبار آنقدر منتظر روز تولدش بودم و روز شمارى مى کردم که هدیه تولدش را به اشتباه ده روز زودتر دادم. به جاى چهاردم، روز چهارم. شرمنده شدم و اندوهگین که چه جور چنین اشتباه بزرگى کردم. اما او هیچ وقت مرا آنقدر دوست نداشت که بخواهد همیشه با من باشد. موقع کنکور با دو نفر دیگر قرار درس و دوستى گذاشت و مرا براى همیشه رها کرد.

سالهاى بعد دوست داشتم جزو حلقه دوستان شوهرم باشم. شاد و شوخ و خندان لب بودند. اما مشکل بزرگ اینجا بود که آنها همیشه مرا زنِ شوهرم مى دیدند، نه یک انسان مستقل و صاحب اندیشه و سبک. من گریزان بودم ازینکه در زندگى بسته ى انسانى دیگر باشم.

آمریکا که آمدم سخت ترین سالها برایم دوران فلوشیپ نوزادان بود. فلوهاى دیگر اصلا با من کنار نمى آمدند و مرا در حلقه دوستیشان راه نمى دادند. از آنچه آنها در دور همى لذت مى بردند من کوچکترین لذتى نمى بردم. دوتا فرزند داشتم، مهاجر بودم، زنى بودم از آن سوى دنیا، بیگانه و ناآشنا.

این چند سال گذشته حادثه ى شبکه هاى اجتماعى را اتفاقى میمون مى دانستم. از آنرو که فکر مى کردم حلقه ى دوستانم را خودم مى توانم دستچین کنم. این سالها کوشیدم در حلقه کسانى که براى اندیشه شان احترام بسیار قائل بودم وارد شوم. اما سالها طول کشید تا بفهمم در حلقه بعضى آدم ها نمى توان وارد شد. حتى اگر خالصانه و بى ریا دوستشان بدارى باز معادلاتى هست که جا را براى تو تنگ مى کند و نمى گذارد جزو آنها باشى.

شاید از اول اشتباه مى کردم فکر مى کردم آدم ها مى توانند همراه و دوست خوبى براى هم باشند. شاید حقیقت این است که ما موجوداتى به شدت تنهاییم و حلقه هاى دوستى تنها سرپوشى است براى آنها که از تنهایى مى ترسند یا آنهایى که هنوز آنقدر خوشبختند که دست سرنوشت تنهایى و دلى شکستگى برایشان به ارمغان نیاورده است.

شاید شما هم تجربه اش کرده باشید، شاید نه. اما شاید زمانى در زندگى همه ما برسد که دریابیم انسان، با همه غرور و غیرت و شکوهش، تنهاست. رانده از همه ى بهشت هاى برین.

مژگان قاضی راد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۰۹
Ham Saie

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۵۵
Ham Saie

چو شمع ،صبحدمم شد ز مهر او روشن

که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۲
Ham Saie
تو به نقصیر خود افتادی ازین در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۵
Ham Saie


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۵۴
Ham Saie
باز مستان دل ازان گیسوی مشکین حافظ
زانکه دیوانه همان به که بود اندر بند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۲
Ham Saie
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۴
Ham Saie

نشاط و عیش جوانی چو گل غنیمت دان

که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۵
Ham Saie


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۰۷
Ham Saie


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۴۱
Ham Saie
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۱۰
Ham Saie
ز بس که شد دل حافظ رمیده از  همه کس
کنون ز حلقه ی زلفت بدر نمی آید ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۵۷
Ham Saie

عینکم همرام نبود ولی از پله ها دیدم که یکی سرشو خم کرده و داره از پنجره ی اتاق میاد داخل . جلوتر که رفتم دیدم یه پسر چهارده پونزده ساله ی سندروم داونیه . نمیدونم چرا ولی یه حس تعلقی بهش داشتم . خم شدم جلوش گفتم چرا از پنجره میای تو . در که بازه . گفت ندیدم درو . گفتم نهار خوردی ؟ گفت آره . گفتم بیا بریم صورتتو کثیف کردی. بذا صورتتو بشورم . بردمش تو آشپزخونه صورتشو خودم شستمو دستمو رو ش کشیدم . دستشو گرفتم گفتم بیا با هم ازینجا بریم ...


پ ن : به وضوح دارم اثر ناراحتی دیشب مسجدو تو خودم حس میکنم . تمرکز ندارم موقع نماز . صبح که پا شدم بی حال بودم . حتی سر خود نماز . بعد نماز صبحم اصلا بیدار نتونستم بمونم . رفتم خوابیدم . میدونم به خاطر اینه که از من دلگیره . دلش دیشب شکسته حتما . هرچیم بود من نباید اینطور باهاش حرف میزدم . میخوام برم امشب از دلش دربیارم صورتشو ببوسم بگم ببخشه منو . به دل نگیره اگه حرفی زدیم دیشب ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۸
Ham Saie
جایی که یار ما به شکر خنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۴
Ham Saie

دست از طلب ندارم تا کام من برآید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۶
Ham Saie

بدین رواق ربرجد نوشته اند به زر

که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۰۴
Ham Saie

خردمند بر تلاشش تکیه میکند و نادان بر آرزوهایش ...


 غررالحکم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۱۸
Ham Saie
دیگه به چه زبونی بگه که فقط خودت مال منی . بین هر کیو و هرچی که آفریم . بین همه مخلوقاتم فقط تو رو میخوام ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۱۴
Ham Saie
ده دوازده نفر از بچه های اردوهای جهادی داشتن میرفتن مشهد تا برن سمت روستاهای محروم . انگار سوار ماشینای حمل زائر شده بودن که زایرای امام رضا رو داخل حرم جابجا میکنن. پشت سرشون نشسته بودمو تماشاشون میکردم .سمت چپم پایین ماشین یه نفر با قد خمیده ایستاده بود که عبای سیاه رو تنش بود .حتی رو سرشم یه چفیه ی مشکی انداخته بود .یه نفر از پشت بهش گفت حاج اقا شما کجا میری ؟ چفیه شو که از سرش برداشت دیدم ایت الله مجتهدی تهرانیه .با همون محاسن سفید و قد خمیده .گفت من دوس دارم با این بچه ها بیام .هر سال که میام میبینم یه خورده به خدا نزدیکتر شدم .داخل حرم بود ورودی شیخ طبرسی که عربا سمت راستش تو صحن قدیر کنار هم جمع میشن و نمازو دعا میخونن ...

دیدم از پله های ساختمون دارم میرم پایین .خودمو میدیدم و میدونستم که منم ولی سوم شخص بودم نه خودم .رفتم دست کشیدم به موهام ، صورتمو از نزدیک تماشا میکردم . موهام سیاه شده بودن و خودم خیلی جوونتر بودم . ولی یه لحظه لباسامو دیدم که تو تنمه . همشون کهنه بودن . لباسای ده دوازده سال پیش .انگار از تو بقچه در آورده بودمو همونجوری با چین و چروکو کهنگی و کثیفی تنم کرده بودم میخواستم برم دانشگاه . اینبار رفتم داخل بدنم .دیگه سوم شخص نبودم . خودم بودم که اطرافو میدیم . میخواستم لباسو جوراب نو پیدا کنم ولی همشون پاره و کهنه بودن . مامان پشت سرم تو راه پله بود . گفتم مامان لباس نو چرا پیدا نمیشه ؟

بیدار شدم و نشستم . بوی شله زرد تو  بینیم حس میکنم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۱۰
Ham Saie

روز دوم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۴۵
Ham Saie
آفتاب امروز صبح به قدری زیباست که من عاشق ابرو بارون همیشه فراری از خورشید میخوام پنجره ها رو باز کنم پرده ها رو بزنم کنارو تماشاش کنم .بس که همین چنتا پرتوی افتاده رو میز و صندلیا  همین اول صبحی دلبری میکنن از آدم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۳۱
Ham Saie

خوبت شد ؟ اونقد فشارت بده آبت درآد . وقتی از همه بریدی افتادی به گریه زاریو التماس اونخ بگه الان شدا . حالا بیا تو بغلم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۰۹
Ham Saie
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۵
Ham Saie
امروز می خواهم حرفهای املی بزنم و لذا کسانی که از حرفهای املی خوششان نمی آید این استاتوس را نخوانند. می خواهم در بارۀ ضرب المثلی حرف بزنم که همۀ ما آن را بارها و بارها شنیده ایم و شاید هم به همین دلیل برای ما پیش پا افتاده شده باشد و در باره اش فکر نمی کنیم. دل به دل راه دارد. خیلی ها فکر می کنند شوخی است. کدام دل به کدام دل راه دارد؟ دلها هر یک در قفسه ای محصور است و راه به بیرون از سینه ندارد . بعضی ها هم فکر می کنند که دل و راه داشتن آن به دلهای دیگر مجاز است، استعاره است، ا « متافور» است. درست است. استعاره و متافور است ولی به هر حال استعاره هم معنائی دارد. این معنی چیست؟
دل به معنای حقیقی آن همان تکه گوشتی است که در قفسۀ سینۀ من و شماست. ولی مجازا به معنای «منی» است که در من می اندیشد (اندیشه به معنای دکارتی آن که شامل همۀ فعالیتهای ذهنی و روانی و احساسی می شود). دل به این معنی همان چیزی است که در انگلیسی به آن mind می گویند و مترجمان مسامحتا آن را «ذهن» ترجمه می کنند. نزدیک به همان چیزی است که فلاسفۀ قدیم ما به آن «نفس ناطقه» یا «روان گویا» می گفتند. در واقع دل در اینجا اصطلاحی است که صوفیه هم آن را به کار می برند، به همین معنائی که گفتم، یعنی نفس ناطقۀ فلاسفه. راه داشن دل ( به معنی mind) به دل دیگر هم تعبیری است مجازی . دل به معنی نفس ناطقه درست نقطۀ مقابل ماده یا به قول فلاسفۀ دکارتی جسم و امتداد است و راه داشتن (به معنای حقیقی) مربوط به ساحت جسم و امتداد است نه ساحت دل. اما از لحاظ مجازی، راه داشتن در اینجا به معنی ارتباط داشتن و متحد بودن است. به عبارت دقیقتر به معنای با خبر بودن است. راه داشتن دو دل به یکدیگر به این معنی نیست که کانالی یا لوله ای بین دو تا دل کشیده باشیم و مثلا از یکی به دیگری خون منتقل کنیم. بلکه به این معنی است که دو دل ( minds )از احساس هم باخبر اند و نسبت به یکدیگر واکنش نشان می دهند، به این دلیل که ساحت دلها ساحت جسم و امتداد نیست و در آن تعدد و تکثر (به صورتی که در ساحت جسم است ) نیست. ساحت دل ساحت وحدت است و راه داشتن آنها به هم به معنی هم احساس بودن یا سمپاتی داشتن است. این دقیقا یکی از اصولی است که فلسفۀ اخلاق در تصوف و در حکمت قدیم ما ایرانیان بر اساس آن بنا شده است. در حکمت قدیم ما می گفتند اگر شما دلی را شاد کنید خودتان شاد می شوید. عین القضات همدانی به مریدانشن می نویسد که اگر شما احساس می کنید حالتان خوش نیست، افسرده اید، غمگین اید، برای خوشحال شدن لازم نیست یک موسیقی شاد بشنوید یا یک فیلم سینمائی شاد ببینید یا در قوطی آبجو را باز کنید یا یک بست بچسبانید، نه، بلند شوید، بروید یکی را پیدا کنید که افسرده دل و غمگین است و دلش را شاد کنید. از مریضی عیادت کنید که در خانه تنهاست و هیچ کس را ندارد. دست به سر بچه تیمی بکشید که در گوشۀ تیم خانه کز کرده. خلاصه یک دل نا شاد پیدا کنید و او را شاد کنید و مطمئن باشید که دلتان شاد می شود. دلها به هم راه دارند ولی راه دل نزدیکان هر کس به دل خود او نزدیک تر است . مرتبط تر است. دل پدر و مادر. محال است که فرزندی دل مادرش را شاد کند و لی دل خودش غمگین بماند. محال است که فرزندی دل پدرش را بشکند و دل خودش سالم بماند. دل به دل راه دارد. این قانون دلهاست. هیچ کس نمی تواند با ناشاد کردن دیگران برای خودش شادی بیافریند." 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۶
Ham Saie
من تو یه شهر ترک زبان بزرگ شدم ولی از همون بچگی با هام فارسی حرف زدن. چه تو خونه یا چه تو مهد یا حتی محیط کاری مادرم که اکثرا از شهرای دیگه اومده بودنو اقتضای اونجا ایجاب میکرد . بچه وقتی با زبونی غیر زبان شهر و روستای محل سکونتش بزرگ میشه ، تارهای صوتیش عادت  میکنن که کلمات اون زبونو راحتتر تو بزرگسالی تلفظ کنه . زبون شهرو که خودش به تدریج یاد میگیره . با اینحال هنوزم که هنوزه وقتی یه ربع بیست دیقه فارسی حرف میزنم احساس میکنم زبونم خسته شده . فارسیم دیگه تموم میشه و خود بخود زبونم میچرخه رو کانال ترکی . ... طوریم که حتی دعام که میکنم فارسیه ، همه حرفای عاشقانه ای که بلدم فارسیه ، تقریبا همه چیز زندگیم با فارسی عجین شده و این یه ظلم بزرگ در حق ما اقلیتاست که زبان مادریمونو نمیتونیم بخونیم و آکادمیک یاد بگیرن . امروز تو مسجد نشسته بودم یه پیرمرد اومد نشست درست بغل دستم . نمازش که تموم شد شروع کرد به ترکی دعا کردن . اونقد قشنگ دعا میکرد که کم مونده بود گریه کنم . در مثل مناقشه نیست . باور کن اگه خدا بودم میگفتم نمیدم بهت تا هر روز بیای باهام اینطوری حرف بزنی ... 
دلم پره و میخوام گریه کنم . اینطور وقتا بهترین وقتای زندگی آدمه . از همه بریده باشی ، از همه کنده باشیو بخوای فقط با خدا خلوت کنی حرفتو بش بگی . هیشکیو هیچی دیگه براتون مهم نباشه جز همین خلوت خودتون . همینجاست که آدم تصمیمای بزرگشو میگیره ، قدمای بزرگ تو زندگیش شروع میشن . تو همین غم شیرین دلچسب . تو همین تنهایی دو نفره . فقط خودت و خودش ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۰۷
Ham Saie

لا مصیبة کاستهانتک بالذنب و رضاک بالحالة التی أنت علیها؛ هیچ مصیبتى مانند سبک شمردن گناه و خشنودى تو به حالی که در آنی نیست. »

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۲۴
Ham Saie



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۴۵
Ham Saie



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۴۲
Ham Saie

پس چون سلیمان آنرا نزد خود دید گفت 

همانا این از فضل پروردگار من است 

ازانرو که مرا بیازماید

 ایا شکرش را بجا می آورم یا کفران نعمتش خواهم کرد 

که هر که شکر آورد به سود خویش سپاس آورده

و هرکه ناسپاسی کند ،بی تردید پروردگار من بخشنده ی بی نیاز ( از شکر ) است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۱۵
Ham Saie
همه ی شعرای شعرا تو طول تاریخ و ناله هاشون از فراق و غم و غربت و جدایی ، از رو شکم سیری داشتن سلامتی بوده . آدم  تازه وقتی سلامتی فقط واسه چند روز از کفش میره میفهمه چی داشته و چیا نداشته ...

بعد نوشت : اشتباه کردم ... جانت که به جانی وصل باشه، سلامت و بیماری توفیری نمیکنن. همیشه نگرانشی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۰
Ham Saie
خوشحالی یعنی عمه از راه دور برایت هدیه بفرستد  که ببخش این مدت را نبودیم و نتوانستیم به دیدنت بیاییم ... حالا به چه مناسبتی ؟ تولد ؟ نع خییییر . شیرینی پایان خدمت . آنهم بعد از دو سال . فک کن . دو ساااال  ... انگار ۱۹۴۰ باشد و نامه ات دو سال در اداره ی پست گم شود  و اتفاقی پیدایش کنند و به صاحبش بفرستند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۵۰
Ham Saie