خوانده ای فراق یوسف و یعقوب را ، رنج هاجر و اسماعیل را ، موسی و غم مادر را ، یونس و پشیمانی را ، ایوب و درد را ، ذکریا و تنهایی را ، ابراهیم و فراق را ، ... اما کدام است که اینطور دل بسوزاند چون تنهایی مریم که به سایه ی درختی پناه برده و از طعنه ی مردمان طلب مرگ میکند که ای کاش میمردم و از یادها فراموش میشدم ... و فرشته ای که ندا دهد دیده روشن دار به لطف پروردگارت و با این مردمان سخن مگو ...
به میان مردم می آید و میشنود حرفها را ، طعنه ها را ... ای خواهر هارون ...
میشود مگر اشک نریخت برای شوق مریم بعد از این غم ... برای این خدای دوست داشتنی ...
مسیح ما کجاست که ندا دهد منم آن بنده ی خدا که منتظرش بودید . سلام بر من که آنروز موعود فرا رسید ...
درد و غم مریم میخواهد این عالم تا ندایی دوباره بلند شود ...
چشم هایت... نگاه زیبایت... دل برد... نه از من و نه از این آدم های روی زمین... دلبری کردی... زیبای ارباب.. و تو در آن بهشت جاودانه ای و من در این زمین آلوده... عکست را میبینم و عکست عمل میکنم... فرق است میان من و تو فرق است میان تو و هم راهانت تو چیزی را انتخاب کردی که من جراتش را ندارم... همین...