یا جاری اللصیق ...

۴۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

به جگر گوشه ی رضا ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۴
Ham Saie
حال ما و فرقت یاران و آزار رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۷
Ham Saie


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۷
Ham Saie
میگم بازم که پاتو نشستی . خفه شدیم . اکسیژن ، اکسیژن ....
میگه چی ؟ کی ؟ من ؟ اصلا پای من بو میده . فلانی تو بگو . این پا بو میده ؟ 
فلانی میگه . اوووه . بوی اینه دو ساعت ؟ اکسیژن اکسیژن ....
میگه برو بابا . شما همتون عین همین . کریس دو یو اسمل انی اودور ؟
کریس یه نگا به اون و یه نگا به ما ،  میگه . او مای گاد . آکسیجن ، آکسیجن :)) 
میگه همتون نامردین . پا به این تمیزی . نیگا کن تو رو خدا .
میگم ببین چه وضعیه قارچام  دیگه نمیتونن تو پات زنده بمونن ... برو بشور خفه شدیم . زود باش .
اکسیژن ... اکسیژن ... :))


پ ن : نه به این شوری :)
fic

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۴
Ham Saie



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۵۴
Ham Saie

نصفه شب را گذشته . خواب دیدم یک گله سگ دنبالم میکنند . از سگهای وحشی روستا بودند . میدانستم فرار کنم لت و پارم میکنند .ایستاده بودم و با هر چه دستم می آمد میزدمشان .  آنقدر تند نفس میکشیدم که از خواب پریدم . وضو گرفتم و نماز خواندم . پنجره را باز کرده ام . باران میبارد و جز صدای باران نیست . بوی نم خیابان تا این بالا آمده .هر چند دقیقه یکبار ماشینی میگذرد و صدای باران قطع میشود . دلم گرفته و نمیدانم چرا . توی گوشم اذان میگویند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۵:۱۷
Ham Saie

وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ؛.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۰۵:۳۵
Ham Saie
سه سالت باشه یا سی سالت ، همیشه عاشقانه ترین حرف دنیا اینه که وقتی بگی بابا یا مامان ، نشنوی بله ، یا هان یا ... فقط تو جوابت بگن بابا ، ماما ...
مثل منی که برا یه بابا گفتنم ، هنوزم مست یه بابا شنیدنم . بابا ها هم دلشون تنگ میشه ‌. فقط نمیگن . باور کنین . مخصوصا به پسرشون . خودمون که میفهمیم   :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۶
Ham Saie
وارد شده که اگه خواستین از شنیدن غیبت بین جمعی که هستین در امان بمونید قبل وارد شدن بگین : بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد . هموطنان عزیز همیشه در صحنه اونقدر لطف دارن به خودشون و ما که یه صلوات سهله ، روزمون به چند سری ختم صلوات میگذره :)
 تمومش کنن صلوات . بابا شنیده بودیم ولی نه دیگه تا این حد . شما را چه میشود ؟ :/
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۱
Ham Saie

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۶
Ham Saie

بسم الله الرحمن الرحیم

آخر من کجا و شهدا کجا خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره‌ی آنان هم نیستم،  شهید شهادت را به چنگ می‌آورد راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می‌رسد اما من چه!

سیاهی گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده، حرکت جوهره‌ اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است، سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند.

بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.  درد را، انسان بی هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان با هوش و بیدار می‌فهمد.

راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟

خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش می‌شنوم صدای حرم می‌آید گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.

مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمی‌کنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مرده‌ام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته‌ رقیه (س) به حرمت نگاه خسته‌ زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر (عج) به ما حرکت بده.

( شهید ) عباس دانشگر 1395/2/2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۵
Ham Saie
وعده بدهی و برای نهار به یک غذای اصیل ایرانی مهمانشان کنی .یحتمل ایرانی جماعت از همان اول شصتشان خبر دار خواهد شد و چندان استقبال پرشوری به عمل نمی آورند . ولی با سابقه ای که من از اینها سراغ دارم ، بعید نیست تعجب کنند و چند بار تماس بگیرند که نکند سرکاری باشد ؟ تو هم هر بار بگویی سر کاری ؟ اصلا در مرام ما برای واژه ی سر کاری محلی از اعراب وجود ندارد . مَردیم و روی حرفمان ایستاده ایم . خوش باشید که حقیقت دارد و بالد باربیکیوی ایرانی انتظارتان را میکشد ... آنها هم شکمشان را صابون بزنند که کباب خواهند خورد ، چه کبابی .بالد باربیکیوی ایرانی . نمیدانند چهارتا بادمجان و پیاز و کدو و سیب زمینی پوست می‌کنیم که دو ساعت مانده بیندازیم توی قابلمه قل بخورد ، تاس کباب به خوردشان دهیم .
اگر هم مننو من کردند ، قارچ و بادمجان سرخ کرده با سماق خواهیم گذاشت جلویشان که آرام گیرند و زبان درکشند و سماق بمکند :) آنهم نه همه ها .که پر رو شوند و زین پس چتر خانه ی ما . آدمی محبوبش را که در منظر همگان نمی‌گذارد . فقط وی آی پی سکشن .باور بفرمایید بسیار هم شیک و مجلسیست . همین بادمجان . اصلا مایع حیات است . ببخشید جامد حیات . چقدر اشارات قرآنی بر بادمجان وجود دارد . شما فکر میکنید حضرت یونس که از شکم ماهی بیرون آمد ، چه خورد که جان گرفت ؟ مرغ خورد ؟ ماهی خورد ؟ خیار خورد ؟ نه خیر آقا جان . همین  کدو  بادمجان را خورد . باور نمی‌کنید  بروید به قول فرنگی‌ها خودتان گوگلش کنید .  به همین روی مِشکینش قسم ...
یا زندگی خودتان را نگاه کنید . رستورانهای شهرتان را .  مگر داریم ؟ مگر هست بهتر ؟  شوما برو سام سنتر ، دیوان . بهترین غذایش همین بادمجان سرخ کرده است . ما که نرفتیم . آنهایی که رفتند میگویند . راست و دروغش را که ما نباید پاسخگو باشیم :) اصلا گیریم حرف شما درست . بهترین غذایش نباشد . هرچه باشد از غذاهای بخارپز این فرنگی‌ها بهتر است که همگی طعم بی طعم شلغم آب پز می دهند  :/
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۰
Ham Saie
... رومن شروع به حرف زدن کرد .« مافیا در این قسمت از جهان قدمت زیادی دارد .در شوروی خبر از مافیای عظیم نبود ولی چند هزار مافیای کوچک وجود داشت .زمانی که حزب مسئول همه چیز بود ، مافیا با تبدیل چیزهای غیرقانونی به قانونی پول می‌ساخت . برای مثال مافیای اودسا از ترکیه پارچه نخی میخرید و با پرداخت اضافه کار به کارگران کارخانه های دولتی ، شلوار جین تولید می‌کرد .. جالب اینکه اولین مافیایی ها ورزشکاران بودند . چون نخستین مرحله ی فعالیت مافیا باجگیری از شرکت‌های خصوصی با تهدید و ارعاب است و بدین منظور به آدمهای قوی نیاز داشتند که اکثرشان ورزشکار بودند » ... یاد مردان سرتراشیده ی مقابل ورزشگاه افتادم بعد شروع کرد به صحبت در باره ی دینامو ... 
در جریان حمله آلمان به کیف ، آلمانی ها مسابقه ای را برابر دینامو ترتیب دادند . هواداران همگی سربازان آلمانی بودند که با مسلسل بازی را تماش می کردند . وقتی اوکراینی ها جلو افتادند ، سربازان شروع به شلیک به پای بازیکنان حریف کردند . با وجود افتادن چند بازیکن ، دینامو توانست پیروز شود . پس از سوت پایان  تمام بازیکنان اعدام شدند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۵
Ham Saie

زیر بارند درختان که تعلق دارند 

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۳۶
Ham Saie



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۷
Ham Saie
هر بار میرسم به اهدنا الصراط المستقیم یاد کربلایت می افتم . صراط مستقیم آنانی که با تو بودند و نعمت هدایتشان بخشیدی ، نه راه آنانی که گرفتار خشمت شدند و راه حسینت را بستند . و نه گمراهانی که نشستند و نگاهش کردند ... مرا ننویس در شمار آن گمراهان . من دلم با توست .نمی‌بینی جلز و جلزم را ؟ راهم بسته است . نگذاشتند بروم . خودت که شاهد بودی . دلم دارد از جایش در می آید . بغض خفه ام کرده . من تاب غم امشب را ندارم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۰
Ham Saie
هر بار سعی کنی صداش کنی ولی زبانت الکن باشه . هر بار بخوای فقط با اون کلمه ها باهاش حرف بزنی ولی چون بلد نیستی مجبور شی حرفتو عوض کنی .امشب دلم میخواست بعد هر بسم الله فقط بگم سبح اسم ربک الاعلی .الذی خلق فسوی .والذی قدر فهدی .والذی اخرج المرعی .فجعله غثائا احوی... 
 وقت آزادم امروز فقط برای حفظ تو . برای یه عمر زمزمه کردن و چشیدنت ... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۰۳
Ham Saie

لنتیا بذارین برسم بعد . قحطی زده ها ، از سومالی فرار کرده ها ، جوگیرهای دچار فقر فرهنگی

خدایاااا افرغ علینا صبرا



علیهم عقلا :/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۵
Ham Saie
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۲
Ham Saie

آیا آنکه صورت بر زمین نهاده و پیش میرود هدایت یافته تر است یا آنکه استوار بر راه راست قدم میگذارد  ؟

...

بگو خدا مرا و آنان که بامن اند هلاک کند یا بر ما رحم آورد ، چه کسیست که منکران را از عذاب دردناک آن دم رهایی بخشد ؟ 

اوست خداوند  رحمانی که بر او ایمان آورده و توکل کرده ایم و بزودی آگاه خواهید شد که چه کسی در گمراهی آشکار است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۸
Ham Saie
عَسی أن تکرَهوا شَیئاً وهو خیرٌ لکم وَعسی أن تُحِبّوا شیئاً وهو شَرٌّ لکم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۷
Ham Saie
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۳
Ham Saie
چیزی را برای تهران نگه نداشتم . بیشتر وقتم روز قبل در کتابفروشی های اطراف حرم گذشت .‌‌‌‌‌ نزدیک ده دوازده جلد کتاب ، شاید بیشتر . اگر بابا کنارم بود یک نگاه عاقل اندر سفیه به صورتم می انداخت و زیر لب « آب کم جو تشنگی آور بدست ... » زمزمه می‌کرد . بعد دو سه تا متلک بارم می‌کرد که کتابهایت چرا بیشترشان گردآوریند . چرا کتاب تالیفی بینشان کم است .چی ؟ جین ایر ؟ جن است یا پری ؟ آن یکی را برمی‌داشت یک نگاه می‌کرد میگفت این این چه کتابیست که از رنگ قوری و نعلبکی حرف می‌زند ؟ بعد خودش شروع می‌کرد به خواندن و‌ بعد نیم ساعت می‌گفت نه انگار خیلی بد هم نیست. میشود تحملش کرد  . ولی کتابهایی که من می‌خواستم خیلی ازینها سرترند .
 ولی اینبار حرفش را  گوش دادم . اصلا نصف کتابهایم کتابهایی بود که خودش اگر بود دوست داشت بخواند ولی در کتابفروشی های شهر خودمان نتوانسته بود پیدا کند . آه یاسین حجازی  ، ادب الهی مثلاً ... چه میدانم ازین جور کتابها ...
یک حسن بزرگ خداحافظی این شکلی برای من این بوده که کلا چیزی توی دلم باقی نمی‌گذراد . کدورتی ، دلخوری ای یا اصلا وابستگی به کسی یا جایی خارج از حرم . حالا چه مشهد باشد یا قم یا حتی شابدالعظیم . همه اش همانجا می ماند . برای همین سعی می‌کنم تا جایی که بشود ، بارم را ازین جور جاها ببندم نه از خانه  ی خودمان . اینجور جاها آدم بیشتر به گرفتاریهای دل خودش فکر میکند . همان بهتر که بی کدورت خداحافظی کرد . برای خاطر دل خودمان نه چیزهای دیگر یا بقیه ...
راستش دروغ چرا . خب دلم مانده پیش بعضی چیزها . مثلاً همین الان پیشانیم دارد میسوزد . دو سه روز پیش که یادم رفته بود کلاهم را سر نماز ظهر بردارم ، در آن شلوغی حرم یک جای خالی توی صحن زیر آفتاب پیدا شد . نشستیم به نماز . حاج آقای امام جماعت هم که ماشاالله . سیر آفاق و انفسی داشت ... دو ساعت در آن گرما زیر آفتاب سوخاری شدیم . الان آینه را نگاه می‌کنم می‌بینم شده ام دورنگ ، آفتاب‌سوخته . رنگش جهنم . میسوزد لامصب :) ولی خب میدانم دلم تنگ میشود . حتی برای همان نماز سر ظهرش . یا این زوجهای جوان بیست سی ساله . بابا جان آخه این چه وضعیست ؟ اینهمه دل میسوزانید می‌شنید کنار هم توی حرم امین الله می‌خوانید ، بعد نماز هم میروید بستنی می‌خورید ؟ اینجا اینهمه مجرد نشسته نمیگید دلشان هرری می‌ریزد . اصلا باید این صحن متاهل ها و مجردها را جدا کنند . والله . اینطور که نمی‌شود . شیخ بهایی آن زمان که حرم را طراحی می‌کرد ، خودش زن و بچه داشت حالیش نبود . وگرنه یک فکری به حال ما ها که باید می‌کرد :) ...  ولی خارج از شوخی ، دلمان خواست واقعا . اینطور نمی‌شود . صب کنید برگردم ، یه دلی بسوزانم انتقام همه ی این سال‌ها را یکجا میگیرم . با شش تا بچه . حالا صبر کنید . خواهید دید . جوجه را آخر پاییز میشمارن ...
خودم نسوزم صلوات :))

پ ن : عنوان فیلمیست از رسول صدر عاملی ..




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۳
Ham Saie
ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات ...

همانا از سوى پروردگار شما در طول عمرتان نسیم هایى مى وزد ، پس خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که نسیمى از آن نفحات به شما بوزد و زان پس هرگز به شقاوت نیفتید ...

پیامبر اکرم 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۵
Ham Saie

خوشا بار دیگر هوای خطر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۴
Ham Saie
وقتی از ته دل شادی، دوست داری هر عابری که میبینی یک بوسه ی نمکین بچپانی روی گونه اش . حالا پیرمرد باشد چه بهتر ، پیرمرد خادم حرم که دیگر نور علی نور است . مثلن بگویی حاج آقا ببخشید شیخ طوسی از کدام طرف است ؟ تا صورتش برمیگردد که با دست نشانت دهد بپری بوسش کنی بگویی شیخ طوسی بهانه بود عزیز دل ، خودت را عشق است :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۱
Ham Saie

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۸
Ham Saie
آنچه مانع شناخت خداوند است جهل نیست بلکه غفلت است و این غفلت نیز در اثر مشغول شدن به امور بی ارزش و پست دنیا ایجاد می شود... مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...

علامه طباطبایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۰۲
Ham Saie
می‌ترسم از آن روز معمولی که بیاید و از غم بزرگی بگوید و من بمانم هاج و واج که چه کنم ... 
نیاید آن روز ...
 نیاید ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۹
Ham Saie
ساعت پنج و نیم صبح است . الصلاه الصلاه راننده خواب چند دقیقه ام را برید. نماز را خوانده ام و نشسته ام به نوشتن اینها . اولین ردیف صندلی‌ها . از دیروز تا امروز چه کار کرده ام ؟ خب تا تعریف آدم از کار چه باشد . از به ی امیرخانی را شروع کردم و نرسیده به تهران تمامش کردم . نمیدانم چه خاصیتیست که همه ی نوشته های امیرخانی بغض دارند . یعنی برای من اینطور است . نشده کتابی ازو بخوانم و دلم نلرزد . البته اگر دو سه تا کتاب سیاسی تحلیلیش را کنار بگذاریم . اینبار هم مثل همیشه. نامه ها را که می‌خواندم چندجا بغض کردم . این طرف یکجای دلش به جایی وصل است . حالا نمی‌گویم اتصال سه فاز فول ولتاژ ... ولی هربار که حس کرده دلش به جایی وصل شده ، هر چند کم ، آنوقت نوشته . نه همینطور الله بختکی و صفحه پر کن . حالا این برداشت من است .ممکن هم هست غلط باشد ... بعد چه کردم ؟ بغل دستیم همشهری درآمده و در مورد فواید تخم بلدرچین برایم نطق کرده . می‌گوید پنجاه تا بلدرچین خریده ام و شانه ای ۱۶۰۰ تومان به بازار میدهم . آنها هم دو تومن به ملت می‌فروشند :/ این یکی چیست در دستت گرفتی ؟ 
میگویم مقالات شمس . ( خمی از شراب ربانی )
قبلی چه بود ؟ 
از به ...
چی ؟
از به .
یعنی چه حالا ؟
یعنی از فلانی به فلانی نامه نوشتن . ( حالا نمی‌دانم فهمید یا نه )
آها ... عاشقانه دیگه ؟ 
من :/ آره :)
خوبه . کاش منم سواد داشتم . البته یک چیزهایی بلدم ها . مثلاً آن تابلو را ببین . نوشته تهران ۴۰ . یعنی ۴۰ کیلومتر مانده به تهران . ولی آن پایینش را بلد نیستم . اسم بقیه شهرها . 
می‌گویم سنت زیاد نیست ( پنجاه را قطعی دارد ). می‌توانی بروی نهضت ...
می‌گوید رفتم . همین چندتا کلمه را هم آنجا یاد گرفتم . ولی وقت نمی‌کنم . این بلدرچین ها تمام وقتم را گرفته اند . 
ایشالله هر چی صلاحه :) 
بله 
... ( این بحث ادامه دار است البته ... ) 
راننده هم جواد یساری گذاشته . نمیدانم چه رازی ست که همه شوفرها عشق جواد یساری اند . البته بد هم نمیخواند :))

این قسمت مخاطب خاص دارد ...
ببین چی نوشته در مقالات . دیروز می‌خواندم .
« چه دوستی باشد که می‌تواند به یک سخن دوست خویش را از رنج خلاص کند و عذر دوست با خیال اندیشان بگوید تا دوست او بیاساید و ایشان هم بیاسایند و این کلمه را دریغ دارد ، به سخن خود غرق باشد ؟  »
خواستن بگویم اگر ما ننوشتیم نگذاری یک وقت رو حساب چه دوست باشد و این حرفها . حرف حساب نداشتیم .اگر هم داشتیم بلد نبودیم چه بگوییم . وگرنه اگر حرفی بوده یا حتی نبوده شما در خاطر بوده ای ‌دوست جان . حالا من هرچه می‌گویم یک قسمت از مقالات یادم می افتد . نوشته که «  شیخ محمد گفت عرصه سخن بس فراخ است . که هر که خواهد می‌گوید چندانکه میخواهد . گفتم عرصه ی سخن بس تنگ است ، عرصه ی معنی فراخ است . از سخن پیشتر آ تا فراخی بینی و عرصه . بنگر که تو دور نزدیکی یا نزدیک دوری !» 
می‌خواهم بگویم که عرصه ی سخن من هم تنگ است . شانس توست شاید :) که بهترش گیرت نیامده . ولی خب شاید تو در معنا بسطش میدهی و که من هم جرئت می‌کنم به نوشتن . هرچند ساده و بی آرایه :) اصلا این لعنتی خیلی خوب است . همین خمی از شراب ربانی را میگویم . هی می‌خواهم تکه تکه بگذارم و لذت ببری . می‌ترسم خسته شوی ‌ . اینجایش را ببین 
« سخن با خود توانم گفتن .با هرکه که خود را دیدم در او ، با او سخن توانم گفتن . تو اینی که نیاز می‌نمایی ، آن تو نبودی که بی‌نیازی و بیگانگی مینمودی .آن دشمن تو بود .از بهر آنش میرنجانیدم که تو نبودی .آخر من تو را چگونه رنجانم که اگر بر پای تو بوسه دهم ترسم که مزه ی من درخلد ، پای ترا خسته کند ! » 
حالا ما هی عشق مولانا را می‌شنویم . وه که ببین شمس چه ها گفته برای مولانا و رو نمی‌کرده :) اینجایش تخصص توست که شاهد مثال بیاوری . آهان یادم آمد همان قضیه ی أن یکی الله می‌گفتی شبی و این حرفها ... 
بگذریم . چقدر حرف می‌زنم :) . اینها دلخوشیست البته . خودت که میدانی حرفهای حساب چیزهای دیگر است . امیدوارم اوضاعت برقرار و به سامان باشد . نباشد هم تو که خوب بلدی بسامانش کنی .من غیر این از تو انتظار ندارم . 
راستی اینها را هم ننوشتم که چیزی بنویسی یا جوابی . چون اصلا نامه نیست . فقط خواستم بدانی به یادت هستیم . اینطور نباشد که اگر حرفی نبود به یاد افتادنی هم نیست و ما را به خیر شما را به سلامت . نه خیر . زهی خیال خام . بی شما با شما مانده ایم و می‌مانیم .  مثل همیشه شما هم خوب بمانید :)

 پ ن : عنوان ، شهری کویری در مسیر دامغان مشهد که با میامی فلوریدا همنام است 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۵:۴۳
Ham Saie

گرم یاد آوری یا نه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۵:۲۹
Ham Saie


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۹
Ham Saie

در دنیا اگر خودت را مهمان حساب کنی و حق تعالی را میزبان ، همه غصّه ها می رود . چون هزار غصّه به دل میزبان است که دل میهمان از یکی از آنها خبر ندارد . هزار غم به دل صاحبخانه است که یکی به دل مهمان راه ندارد . در زندگی خودت را میهمان خدا بدان تا راحت شوی .


مرحوم دولابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۵۲
Ham Saie
 

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

عشق میان عاشقان شیوه کند برای من

...

ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد

چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۲
Ham Saie


آیت الله مجتهدی تهرانی

خداوند به موسی بن عمران (ع) وحی کرد: ای موسی! شش چیز در شش موضع قرار دارد و مردم آن را در شش چیز جستجو می کنند و هرگز به آن دست نمی یابند: 
من آسایش را در بهشت قرار داده ام و مردم آن را در دنیا طلب می کنند.
دانش را در گرسنگی نهاده ام و مردم آن را در سیری جستجو می کنند.
عزّت را در قیام شب قرار داده ام و مردم آن را در درگاه پادشاهان طلب می کنند
مقام و مرتبه را در فروتنی نهاده ام و مردم آن را در تکبّر جستجو می کنند.
پذیرش دعا را در لقمه حلال نهاده ام و مردم آن را در قیل و قال طلب می کنند. 
بی نیازی را در قناعت گذاشته ام و مردم آن را در فراوانی متاع جستجو می کنند 
و هرگز به آن دست پیدا نمی کنند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۴۹
Ham Saie


for_those_who_care#

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۳
Ham Saie

و درود خدا بر او فرمود :

 هرکه همه ی فکرش آخرت باشد ، خدا دنیای او را کفایت کند ،

و هرکه درون خود را درست کند خدا برونش را اصلاح می کند ، 

و هرکه رابطه ی میان خود و خدایش را درست کند خدا رابطه ی میان او و مردم را سامان می دهد ...


امام علی (ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۹
Ham Saie

چنتا کار عقب مونده بود که باید تو شهر انجام می‌دادم . تو راه خونه چشمم که به اینجا خورد یاد یه خاطره افتادم و  پیاده شدم ازش فیلم گرفتم ... فیلم مال امروز صبحه نزدیکای ده یازده ...

یادمه یه بار مادر زن و بعضی فامیلای همسایه ی دیوار به دیوارمون بعد از مدتها از یکی از شهرای بزرگ اومده بودن خونشون و مهمون شده بودن. انگار قرار بوده تا چند روز پیششون بمونن . هر روز خانواده ها با هم میرفتن بیرون و هر دفعه یه جا . یه روز مادره برمی‌گرده به دخترش  میگه که شما همه جا رو بردین نشونمون دادین الا این دو تا کلیسای تو روستای خودتونو . امروز بریم یه سرم به اونام بزنیم دیگه . شنیدم هر سال از ایران و حتی خارج مسیحیا پا میشن میان اینجا . اگه اینقدر مشهوره بریم مام ببینیم ... اونم گفته بوده که به غیر مسیحیا کسی رو نمیذارن واردش بشه . فقط میتونیم از بیرون نگاش کنیم .من خودم این چند سالو که ازدواج کردم اومدم اینجا تا حالا نرفتم داخلش ... ولی این کلیسا پایینیه که کوچیکه مال حضرت مریمه می‌تونیم بریم ببینیم ... اونم گفته بود باشه بریم همونو ببینیم ..

میرن نگاش کنن میبینن به چاردیواریه با یه صلیب و داخلش یه جارو و چندتا عکس حضرت مسیح  .مادره میگه همین ؟ کلیسا کلیسا که میگفتن این بود ؟ صد رحمت به مسجدای خودمون . یه محرابشون می ارزه به کل اینی که اسمشو گذاشتن کلیسا ... 
 میگذره و برمی‌گردن خونه .میخوابن شبش همون مادره خواب میبینه که دوباره رفته تو همون کلیسا ، اینبار یه صندوقم داخل کلیسا هست . درِ صندوق باز میشه و از توش ۶ نفر میان بیرون . اولی صورتش میدرخشیده و میگه من مسیحم و این پنج تا حواریون من هستن . تو بعد از ظهر که اومدی اینجا ما رو ندیدی ؟ میگه نه .به خدا ندیدمتون ... مسیح بهش میگه ما همینجا نشسته بودیم چطور ما رو ندیدی ؟ مگه تو نگفتی مسجد مسلومونا میارزه به صدتا کلیسا ؟ ما همون موقع داشتیم نگات می‌کردیم ... این حرفو میگه و همشون ناپدید میشن . پیرزنه با گریه از خواب بیدار میشه .میپرسن چی شده ؟ اونم ماجرارو تعریف می‌کنه ...
 ازون وقت هر دفعه که میان ، به احترام کلیسا میاد اینجا و به حضرت مسیح سلام می‌ده ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۶
Ham Saie

دوران انتـظار، دوران تکـلیف است، و آن تکلیف بزرگ، نگـهبانی دیـن خداست در سطح فرد و در سطح اجتماع.

📖 خورشیدمغرب: ص۲۷۵
استاد محمدرضا حکیمی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۱۱
Ham Saie
قربانت شوم ، کرارا متذکر حضرت عالی بوده و دعاگو بودم, امیدوارم انشا الله دائما به سعادت و سلامت بوده و خوش و خرم باشید,خیلی دلم برای شما تنگ شده,حتی اگر مانع نداشتم از نزدیک مراجعت میکردم, شما که به کلی از رفقا دست کشیده و در گوشه ی عزلت خزیده اید .و الا راه بین قم و قزوین که زیاد نیست ..."
#صحیفه ی نور
نامه به میرزا علی اکبر دامغانی

تصویر مربوط به آخرین شب حیات حضرت امام . 
نقل شده امام در آخرین شب حیاتشان در بیمارستان قلب جماران درخواست میکنند که فقط میرزا علی اکبر بر بالینشان حاضر باشند .

ندارم دستت از دامن ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۱
Ham Saie
آدمی در وسعت، در فراغت و در سرشاری، می تواند بخشنده و سرشار کننده باشد. در تنگناها و در سختی هاست که وفا و سرشاری، وفا و سرشاری می شود. و حقیقت وجود وافی، و دل وافی و سالک وافی تجلی می کند. وفا و سرشار کردن در رخاء و راحتی، طبیعی است، لا اقل چندان سنگین نیست. وفا با بلاء استاندارد می شود و استقرار می یابد...

صفایی حائری
وارثان_عاشورا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۰۸
Ham Saie
تا همین سر ظهر حالم خوب بود . تمام سر و صورتم پر از عرق شده بود ولی سرحال بودم و خوشحال . برای بستن شلنگ بست لازم شد .آمدم بالا تا بست را بر دارم که چشمم به گوشی خورد . گفتم من که تا اینجا آمده‌ام . دو دقیقه چک کردن وبلاگ و اینستا که به جایی بر نمی‌خورد . اینستا را که باز میکنم خبر بنیتا را می‌بینم و عکسهای مادرش را .دنیا روی سرم خراب می‌شود . عالم و آدم را فحش میدهم و تمام پستهای شاد امروزم را کنار می‌گذارم . گوشی را رها میکنم و میروم تا بست شیر را ببندم . 
ساعت ۸ شب است .چشمم به نوشته ای از  طوبای محبت می‌ افتد .نوشته :
  • « عزیز من ! ، مومن وقتی محزون و غمدار می شود کسی نمی فهمد . گریه اش مافوق صداست . مافوق صوت است . گریه اش صدا ندارد . اگر صدایش به زمین اصابت کند ، همه، مردم را هلاک می کند . مخصوصا گریهء مولایمان که حتما این جور است ، آیا نیست ؟ بر فرض که گریهء شیعیان این طور نباشد . اگر غم مولایم امیرالمومنین (ع) آشکار شود همهء روی زمین جان می دهند . اگر شادی اش هم آشکار بشود همه می میرند . همه چیزش را ما طاقت نداریم . بیخود نبود که علی به کمیل فرمود : علم زیادی در این سینهء من خوابیده است. علم ، از مبدا ، از آسمان ها ، از زمین ، از همه چیز اینجا هست ، اهلش را نمی یابم که به او بدهم . " لو اصبت له حمله " اگر کسی به من اصابت می کرد که می دانستم او اهلش است ، بارش میکردم . یعنی آن را کولش می گذاشتم . آن بار علم که سینه ام را تنگ کرده است به او می دادم ......
    حزن یک جوری است که صاحبش نم پس نمی دهد . بلکه صورتش بشاش است " یحسبهم الجاهل اغنیا من التعفف / نادانان آنها را به خاطر عفتی که می ورزند ، غنی می پندارند / سوره بقره آیه 272 " ، این فقط در مورد فقر نیست ، آنها خود با خدای خود هر کدام حسابی علی حده دارند ، اما می گوید که مردم دنیا به خیالشان اینها غنی هستند ، از بس صورت هایشان بشاش است . عیب را می پوشانند ، نقص را می پوشانند ، همه ستارند . هم خودشان و هم رفیق هایشان را می پوشانند . مومن ، کارش صفات خداست . خدا ستار است ، غفار است ، عفو است ، رئوف است ، کریم است ، حلیم است ، ستار است . آن وقت صفات خدا ، وظیفهء مومنین است .
    مومن ! ، خدا صفت ندارد . صفات مال اولیا ، مال بندگان خداست » 
  • وبلاگ همسایه را نگاه می‌کنم ...
  • میخواهم بگویم اینها همه می آیند و می روند . خدا سلامت را از جان عزیزانمان نگیرد . عزیزانمان را از ما نگیرد . مشغول نوشتنم که تلویزیون آهنگ امام رضا را پخش میکند . آمده ام ، آمدم ای شاه پناهم بده ... دلم هوای حرم میکند . ای کاش همه چیز طبق برنامه پیش رود و  برای یکبار هم که شده زیارتش قبل رفتن رزقم شود .
  •  السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۵
Ham Saie

دارم مقدمات سفر را آماده می‌کنم و مهمترین کارم قبل از هر چیز همین لپ تاپ داغان است که باید کیبورد و فنش عوض شود . مهران مدیری دارد تیتراژ دورهمی را میخواند .

 « ما ز یاران چشم یاری داشتیم  ... »

 یک بار پ برایم نامه ای فرستاده بود با همین عنوان .برایم نوشته بود راحت شدی ؟ حالا  خوشبختی ؟ گفته بودم « خوشبختی مقصد نیست که به آن برسی و بگویی خوشبختم . خوشبختی مسیر است . به قول طلا و مس دیدن دلخوشیهای کوچک این مسیر است .من راهم را در این مسیر میروم ...»  

مدتهاست خبری از پ ندارم . فیسبوک را باز می‌کنم و در سرچ بار اسمش را می‌نویسم .لباس قرمزی پوشیده و تکیه به فنسهای محوطه ی یک پارک زده . ایران نیست . از مردم دور و اطراف میشود این را فهمید . حتما برای ارائه‌ی مقاله ای چیزی رفته . و میخندد ... 

در سرچ بار می‌نویسم اس . یادم نمی آید آخرین بار کی با اس حرف زده ام . یک کلاه سرخ پوستی به سرش دارد با سبیلی که از وقتی به آمریکا رفته می‌گذارد . میدانم چند ماه بیشتر تا ارائه ی تز دکترایش نمانده .اس هم خندان است ...

می‌نویسم میم . با همسرش کنار دریاچه ای قدم می‌زنند و می‌خندند . پایینش نوشته یک صبح بهاری کنار دریاچه میشیگان .عکس چند ماه پیش است .

می‌نویسم اف ، می‌نویسم اس ،دیوانه وار و بدون هیچ فکری نام همه ی کسانی که میشناسم را می‌نویسم . همه می‌خندند و خوشحالند و موفق ... آخرین بار می‌نویسم اچ تا هادی نامی را جستجو کنم . سومین اچ یک عکس با زمینه ی قهوه‌ایست . برای اولین بار بعد از سه سال صورتش را می‌بینم . دیگر برایم نه هادی مهم است و نه هیچ ه دیگری ... بی اختیار روی پروفایلش کلیک می‌کنم و به صورتش نگاه  . چشمانم را می‌بندم و یاد تمام خاطراتمان می افتم .دستم به دهانم میرود و اشکم جاری میشود . با خودم فکر می‌کنم اگر می‌ماندیم حال امروزمان چطور بود . ما هم مثل بقیه ...  چشمانم را باز می‌کنم و دوباره نگاه می‌کنم و اینبار کل صفحه را می‌بندم ...

مهران مدیری هنوز هم دارد میخواند 

« گفت تو خود دادی به ما دل حافظا ،

ما محصل بر کسی مگماشتیم ... »

یادم می آید مدیری همیشه به مهمانان دورهمی می‌گفت «  می‌خوام سوالی که از همه میپرسمو ازتون بپرسم . آیا احساس خوشبختی میکنید ؟ و همه بدون استثنا میگفتند خیلی . حس می‌کنم عمیقأ آدم خوشبختی هستم . همسر خوبی دارم و بچه ها ی خوب و یه زندگی آروم . خدا رو شکر ... و مدیری هم می‌گفت خدارو شکر ...» 

همیشه پیش خودم می‌گفتم چطور میشود کسی خوشبختی زندگیش را گره بزند به این و آن بدون اینکه کیفیت قابل ملاحظه ای از خودش داشته باشد و آنرا ذکر کند . اگر همه ی آنها رفتند چه ؟ باز هم می‌توانی بگویی خوشبختی ؟ 

حالا به اینجا رسیده ام و با خودم می‌گویم قریب یک سال است با هیچ دوستی تماس نگرفته ام . مطلقا هیچ . شماره ام را عوض کرده ام و دلم برای هیچ آشنایی جز خانواده ام تنگ هم نشده . اگر هم شده یا زنده نیست یا بعد از یک ساعت فراموشش کرده ام  . یک سال است تلاش می‌کنم و دست و پا می‌زنم برای اینکه فکر می‌کنم مسیر خوشبختی چیزی جز تطبیق انتظارات انسان از خودش و واقعیت‌های زندگیش نیست . در این مسیر همه ی روابط بیهوده ام را قطع کرده ام . ناراحت نیستم . نه ناراحتم و نه در این غربت ، غریب . بیشتر شبیه خودم شده ام . میگویند زوجهایی که در سنین پایین با هم ازدواج می‌کنند ، شبیه هم میشوند . من هم شبیه خود واقعی ام شده ام . خو گرفته ام به این تنهایی ، با گوشت و پوستم عجین شده . مثل گیاهی که در سایه رشد کند ، در این تنهاییست که حس رهایی و آزادی می‌کنم .اینگونه حتی برای دیگران هم مفید ترم . اما.‌.. اما... 

تنها شده ام . تنها شده ام  به یکباره و خرد خرد جان میدهم بی آنکه صدایم در آید . و میدانم این مقدمه ی تنهایی بزرگتر من است . دلم یک حقیقت بالاتر از خودم میخواهد . هنوز هم نمی‌خواهم صدای ت را بشنوم که هر روز زنگ بزند و نیم ساعت از اتفاقات امروز و برنامه های فردایش بگوید و من نتوانم بگویم بس است . دلم نمی‌خواهد بشنوم .تمامش کن و فردا دوباره زنگ بزند و فرداهای بعد ... اما آیا می‌توانم بگویم مسیر خوشبختیم درست است ؟ هنوز می‌توانم  به مهمانان دور همی برای تعریفشان از خوشبختی خرده بگیرم ؟ میدانم نشانه ی ایمان واقعی شاد بودن است . غمگین نیستم . شاد مطلق هم نیستم . همین هم باعث میشود بفهمم یک جای این ایمان لنگ است . وگرنه دل امن که نباید بلنگد 

... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۴۱
Ham Saie