۹۶/۰۲/۱۳ ۱۱:۰۶:۲۱
امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا
گفتی بایست
ایستادم .
گفتی دوردستها آتشی برپاست .میبینی ؟
گفتم یارای دیدنم نیست .
گفتی بمان برایت نور خواهم آورد . و رفتی ...
ماندم .
سالهاست رهگذران میگذرند و قصه ی آن شب تو را تعریف میکنند
و من هنوز چشم انتظار رویت به میقات نشسته ام
۹۶/۰۲/۱۳