عناب اوکراینی...
اول این را بگویم که من در زندگیم عناب ندیده بودم. نه که ندیده باشم تصورم از عناب آن میوه قرمز رنگ خشک شده اندازه ازگیل بود که پشت وانت و در عطاریها میفروختند. بعد یک روز میبینی به طرف مدرسه رانندگی میکنی ، سر راه یک خانم پشت سرت شروع به دویدن میکند سوار ماشین میشود و و بی دلیل چیزی قهوه ای رنگ که مشابهش را ندیده ای و فکر میکنی بلوط است تعارف میکند میگوید نوش جان . عصر بر میگردم و داخل شهر میشوم . پیرزنی دست بلند میکند و صدا میزند میثم ؟ ماشین را نگه میدارم . میخواهد کرایه بدهد میگویم کرایه نمیخواهم حاج خانم . فاتحه ای بخوان . فاتحه ای میخواند و صلواتی . میگوید جانت بی بلا جوان . خدا خیرت دهد . دوباره همان میوه را اینبار او تعارف میکند ... دو نفر با فاصله صد کیلومتر در جایی که نه محل فروش آن میوه و نه محل کشتش.
ظاهر میوه خاطرم مانده . شروع میکنم به جستجوی میوه هایی که رنگ قهوه ای دارند و شبیه خرمایند . پیدایش کرده ام . عناب اوکراینی ...