امانت الحسین ...
حالا که دارم برمیگردم خانه مان بیشتر از هرکسی مشتاق دیدن تو و محمد صدرا هستم . میدانم محمد صدرا چقدر مامانیست و یحتمل بودن ونبودنم برایش زیاد فرقی نمیکند . بماند که صدایش را از پشت تلفن میشنوم دلم میرود . ولی قضیه ی ما دوتا فرق دارد ...
اینجا من خیلی وقتها را در کنار تو قدم بر داشته ام . مثل تمام این هفت سال که قطره ای آب ننوشیدی جز اینکه گفتی« سلام بر امام حسین علیهالسلام و یارانش» و من یادم بود که آبی ننوشم جز اینکه ذکری را که از تو به یادگار دارم بگویم ...
یا به خانه مان پا نگذاشتی جز اینکه بگویی «بسم الله الرحمن الرحیم ، سلام خونمون » و من سعی میکردم حواسم باشد موکبی نروم جز اینکه بگویم بسم الله الرحمن الرحیم ، اللهم صلی علی محمد و آل محمد ، و به خود موکب سلام کنم که سلام بر تو ای موکب حضرت حسین ...
با مثل تمام این سالها که نمازی نخواندی جز اینکه بعدش بگویی حرز امام جواد علیه السلام ، حرز خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها و چقدر برایم عجیب بود چرا کسی موقع دعا عنوان دعا را میگوید ؟ و حالا که حرزم را گم کرده ام و منتظرم موقع برگشت شماتتم کنی ، خودم را به حرزهایی که تو یادم دادی میسپردم...
فکر میکردم سفر اربعین تنها بهتر است ، دست و بال آدم بازتر است ولی هرجا میروم می گویم بدون تو این سفر سخت بود . مشایه همانقدر که بار نمیخواهد ، یار میخواهد . همینقدر زندگی ... که پا به پای هم با تمام بالا و پایین ها و گلایه ها و زخمها حرم را نیت کنیم ...