۰۴/۰۵/۲۸ ۰۵:۲۰:۵۳
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند ...
بعد اذان صبح است و نشسته ام به معنای ظلوم و جهول فکر میکنم بعد از دو روز که از آمدنم گذشته ته گلویم احساس سوزش خفیفی دارم . به این فکر میکنم که جز انسان کدام موجود میتواند تا این حد ظالم و جاهل کننده و سخت گیرنده بر نفس خویش باشد که بتواند امانت خدا را تحویل بگیرد . باید بر این نفس راحت طلب و فراموش کار سخت گرفت ، باید بر آگاه پنداریش سرپوش گذاشت که این بار عظیم را تاب بیاورد ... صدای محمد صدرا را میشنوم که بیدار شده و مامانش را صدا میزد که ماما کجایی ؟ کنارش که میرود میگوید میبینی شب شده ؟ باید بخوابیم ... مینا میرود . بلند میشوم یک لیوان لیمو عسل درست میکنم و تا خنک شود این پست را مینویسم .
چه بسیار کسانی که از امسال برنامه ی زندگیشان را به افق اربعین تنظیم خواهند کرد ...
۰۴/۰۵/۲۸