امی ...
گاهی فکر میکنم نهایت لذتی که بعد مرگ به آدم میتونن بچشونن چیه . آدم حسابیا میگن عشقه . رضوان خداست . اصلا شراب طهورو میخورن که مست عشق خدا بشن . ولی قبل اون من دلم میخواد یه دل سیر نگاه کنم و لذت ببرم . اصلا دلم بریزه منفجر بشه از نهایت این لذت . بگم آقا جان شما اصلا با خوبا همنشین باشین بذار ما از دور نگاتون کنیم . تخت و سرر موزونة و باغ و ریحان نمی خوایم . از همون اولشم یه گوشه نون و ماستمونو میخوردیم . فقط بذارین تماشا کنیم کیف کنیم . قول میدیم همون نون و ماستم یادمون بره . یا مثلاً فکر میکنم اگه برم کما چه لذتی میتونه از همه بیشتر باشه جز اون علمی که یک آن میریزن تو وجودت که همه چیو میفهمی ، کلشو که چی به چی و کی به کیه و ماجرا چیه . لذتی بالاتر از اون بعد مرگ مگه هست اصلا ؟ یا گاهی فکر میکنم الله اکبره یا الله اکبره. استرسش رو کدومه . بعد میگم الله هم خودشه ، اکبر هم خودشه . بذا بگم الله الله . الله الله ...