یا جاری اللصیق ...

۹۶/۰۵/۱۱ ۰۵:۴۳:۲۰

Miami desert

ساعت پنج و نیم صبح است . الصلاه الصلاه راننده خواب چند دقیقه ام را برید. نماز را خوانده ام و نشسته ام به نوشتن اینها . اولین ردیف صندلی‌ها . از دیروز تا امروز چه کار کرده ام ؟ خب تا تعریف آدم از کار چه باشد . از به ی امیرخانی را شروع کردم و نرسیده به تهران تمامش کردم . نمیدانم چه خاصیتیست که همه ی نوشته های امیرخانی بغض دارند . یعنی برای من اینطور است . نشده کتابی ازو بخوانم و دلم نلرزد . البته اگر دو سه تا کتاب سیاسی تحلیلیش را کنار بگذاریم . اینبار هم مثل همیشه. نامه ها را که می‌خواندم چندجا بغض کردم . این طرف یکجای دلش به جایی وصل است . حالا نمی‌گویم اتصال سه فاز فول ولتاژ ... ولی هربار که حس کرده دلش به جایی وصل شده ، هر چند کم ، آنوقت نوشته . نه همینطور الله بختکی و صفحه پر کن . حالا این برداشت من است .ممکن هم هست غلط باشد ... بعد چه کردم ؟ بغل دستیم همشهری درآمده و در مورد فواید تخم بلدرچین برایم نطق کرده . می‌گوید پنجاه تا بلدرچین خریده ام و شانه ای ۱۶۰۰ تومان به بازار میدهم . آنها هم دو تومن به ملت می‌فروشند :/ این یکی چیست در دستت گرفتی ؟ 
میگویم مقالات شمس . ( خمی از شراب ربانی )
قبلی چه بود ؟ 
از به ...
چی ؟
از به .
یعنی چه حالا ؟
یعنی از فلانی به فلانی نامه نوشتن . ( حالا نمی‌دانم فهمید یا نه )
آها ... عاشقانه دیگه ؟ 
من :/ آره :)
خوبه . کاش منم سواد داشتم . البته یک چیزهایی بلدم ها . مثلاً آن تابلو را ببین . نوشته تهران ۴۰ . یعنی ۴۰ کیلومتر مانده به تهران . ولی آن پایینش را بلد نیستم . اسم بقیه شهرها . 
می‌گویم سنت زیاد نیست ( پنجاه را قطعی دارد ). می‌توانی بروی نهضت ...
می‌گوید رفتم . همین چندتا کلمه را هم آنجا یاد گرفتم . ولی وقت نمی‌کنم . این بلدرچین ها تمام وقتم را گرفته اند . 
ایشالله هر چی صلاحه :) 
بله 
... ( این بحث ادامه دار است البته ... ) 
راننده هم جواد یساری گذاشته . نمیدانم چه رازی ست که همه شوفرها عشق جواد یساری اند . البته بد هم نمیخواند :))

این قسمت مخاطب خاص دارد ...
ببین چی نوشته در مقالات . دیروز می‌خواندم .
« چه دوستی باشد که می‌تواند به یک سخن دوست خویش را از رنج خلاص کند و عذر دوست با خیال اندیشان بگوید تا دوست او بیاساید و ایشان هم بیاسایند و این کلمه را دریغ دارد ، به سخن خود غرق باشد ؟  »
خواستن بگویم اگر ما ننوشتیم نگذاری یک وقت رو حساب چه دوست باشد و این حرفها . حرف حساب نداشتیم .اگر هم داشتیم بلد نبودیم چه بگوییم . وگرنه اگر حرفی بوده یا حتی نبوده شما در خاطر بوده ای ‌دوست جان . حالا من هرچه می‌گویم یک قسمت از مقالات یادم می افتد . نوشته که «  شیخ محمد گفت عرصه سخن بس فراخ است . که هر که خواهد می‌گوید چندانکه میخواهد . گفتم عرصه ی سخن بس تنگ است ، عرصه ی معنی فراخ است . از سخن پیشتر آ تا فراخی بینی و عرصه . بنگر که تو دور نزدیکی یا نزدیک دوری !» 
می‌خواهم بگویم که عرصه ی سخن من هم تنگ است . شانس توست شاید :) که بهترش گیرت نیامده . ولی خب شاید تو در معنا بسطش میدهی و که من هم جرئت می‌کنم به نوشتن . هرچند ساده و بی آرایه :) اصلا این لعنتی خیلی خوب است . همین خمی از شراب ربانی را میگویم . هی می‌خواهم تکه تکه بگذارم و لذت ببری . می‌ترسم خسته شوی ‌ . اینجایش را ببین 
« سخن با خود توانم گفتن .با هرکه که خود را دیدم در او ، با او سخن توانم گفتن . تو اینی که نیاز می‌نمایی ، آن تو نبودی که بی‌نیازی و بیگانگی مینمودی .آن دشمن تو بود .از بهر آنش میرنجانیدم که تو نبودی .آخر من تو را چگونه رنجانم که اگر بر پای تو بوسه دهم ترسم که مزه ی من درخلد ، پای ترا خسته کند ! » 
حالا ما هی عشق مولانا را می‌شنویم . وه که ببین شمس چه ها گفته برای مولانا و رو نمی‌کرده :) اینجایش تخصص توست که شاهد مثال بیاوری . آهان یادم آمد همان قضیه ی أن یکی الله می‌گفتی شبی و این حرفها ... 
بگذریم . چقدر حرف می‌زنم :) . اینها دلخوشیست البته . خودت که میدانی حرفهای حساب چیزهای دیگر است . امیدوارم اوضاعت برقرار و به سامان باشد . نباشد هم تو که خوب بلدی بسامانش کنی .من غیر این از تو انتظار ندارم . 
راستی اینها را هم ننوشتم که چیزی بنویسی یا جوابی . چون اصلا نامه نیست . فقط خواستم بدانی به یادت هستیم . اینطور نباشد که اگر حرفی نبود به یاد افتادنی هم نیست و ما را به خیر شما را به سلامت . نه خیر . زهی خیال خام . بی شما با شما مانده ایم و می‌مانیم .  مثل همیشه شما هم خوب بمانید :)

 پ ن : عنوان ، شهری کویری در مسیر دامغان مشهد که با میامی فلوریدا همنام است 
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۱
Ham Saie