۹۶/۰۴/۱۸ ۰۷:۴۲:۰۵
.....
خیلی وقت بود که با هم پارک نرفته بودیم .نه که واسه گردش بیرون نرفته باشیم . منظورم پارک بماهوَ پارکه ) که بریم زیر اندازی چیزی بندازیم و شام بخوریم .پیشنهادشو مامان سر ناهار داد که ثمینو ببریم بیرون یخورده حالش عوض شه . سر ظهری کلی سخنرانی براش رفته بودم که اصلا مسئله کنکور نیستو مهم تلاشیه که کردی و تغییری که تو سبک زندگیت تو این یه سال بوجود آوردی .اینکه یه برنامه برای هر روزت بریزی و بهش پایبند بمونی ، حتی اگه کنکورم قبول نشی بزرگترین دستاورد زندگیته که خیلیا تا ده بیست سال بعد کنکورم نمیتونن بهش برسن . واسه همین اصلا بزرگ نمیشنو و هر ده سال به زحمت دو سه سال به سن عقلیشون اضافه میشه .اونوقت دلیلی نداره تو بخوای ناراحت شیو غصه بخوری .تازه هنوز که نتایج نیومده . نشد سال دیگه.. . اونم کلی گله گلایه و گریه زاری که نخیر تو نمیدونی ، من بلد بودم و وقت کم آوردم و ازین حرفا .
سوار ماشین شدیم و بعد کلی گشتن تو شلوغی پارک یه جای خالی وسط چمنا پیدا کردیم . تهران و شهرای بزرگ یه خاصیتی دارن که هیشکی هیشکیو نمیشناسه و هرکی سرش تو کار خودشه . ولی ارومیه فرق میکنه .حداقل تا جایی که من یادمه همیشه اینطور بوده . کمتر شده بیرون بریم و یه آشنا نبینیم. سی سال پدرت تو یه شهرستان چند صد هزار نفری کوچیک معلمی کنه ، حتما از ۱۰۰ نفر یکی پیدا میشه که بشناستش .حالا مادرمو خودمو آشناهای ما هم به کنار . همون طور که نشسته بودم ،عابرارو نگا میکردم ، متعجب که چقدر سلایق مردم تو این چند سال عوض شده و فرهنگ تهران اینجام رسوخ کرده . از لباسایی که میپوشن گرفته تا سگ گردونی که تا چند سال پیش تابو بود.
اذان که شد گفتم من همینجا میخوام نمازمو بخونم . برگشت نگام کرد که نخیر رستوران اونور خیابون مال سپاهه نمازخونه و وضوخانه هم داره .برو اونجا بخون .گفتم اتفاقا میخوام همینجا بخونم که مردم ببینن .
گفت نمازی که واسه دیدن مردم ریا میکنی اصلا قبول نمیشه . بهش گفتم عمدا میخوام ریا کنم و همینجا بخونم که ببینن هنوزم دین خدا تو مملکت جاریه و فک نکنن اکثریتن .تازه خیلیا که واسه رودربایستی نمیخونن با دیدن یه نفر ممکنه رودربایستی بزارن کنار و اونام بخونن .
نماز مغربو خوندمو برگشتم که وقت نماز عشا برسه .بهم گفت میدونی داداش اصلا نماز و این چیزا مهم نیست . مهم انسانیته .که آدم انسان خوبی باشه .اینهمه نماز خون هستن چند نفرشون آدم درستی درومده .اینهمه بینمازم هستن که کلی خدمت به بشریت کردن .
همون لحظه یه پژو ازونور خیابون رد شد که صدای نوحه شو تا آخر بلند کرده بود .طوری که صدای موسیقی بقیه ی ماشیناو شهربازی رو نمیشد شنید . بهم گفت بیا اینم یکی ازون نفهمای نمازخون .
چشم غره رفتم که تو کی اینطوری شدی !؟
مامان ازونور چشمک زد که ینی بحث نکن .اعصابش واسه امتحان خورده. گفتم ببین من با غیر مسلمونا کار ندارم .اونا حسابشون جداس ولی تو که اعتکاف رفتیو ماه رمضون قرآن خوندی چرا این حرفی میزنی ؟ مگه نخوندی که بهشتیا به جهنمیا میگن
ما سلککم فى سقر که چرا اهل سقر و جهنم شدین
اونام میگن که لم نک من المصلین.ما از نمازخونا نبودیم .
در ضمن اینکه میگی آدم فقط باید خوب باشه .مگه شیطان حرف دیگه ای غیر این زد .اونم میخواست خوب باشه و اتفاقا خدارو عبادت کنه .ولی نه اون خوبی که خدا ازش میخواست .خوبی که خودش انتخاب کرده بود. که من حتی بجاش صد هزار سال دیگم تو رو میپرستم ولی ازم نخواه به آدم سجده کنم . دیدی که خدا اون طوری پرتش کرد بیرون ... ایناییم که مردم آزاری میکنن خواهشن ننویس به حساب دین .همینان که با کاراشون انسانای شریفو تو دید مردم بد میکنن و باعث این وضع شدن ...
چیزی نگفت و دوباره سرشو برد تو گوشی که ادامه سریالشو ببینه . حتی بعد برگشتنم با کسی حرف نزد و مستقیم رفت اتاقش که بخوابه .
تنها که شدیم مادر بهم گفت کار خوبی نکردی . نباید بحث میکردی . تو که میشناسیش .حتی اگه چیزیم بگه از ته دلش نیست و از رو عصبانیت میزنه.
گفتم اتفاقا خوب شد این حرفارو زد .حداقلش اینه که فهمید نماز خوندن اونقدرام بی دلیل نیست .حالا دوستاش هر چی میخوان بگن .
اونشب خوابیدم . سر صب که با صدای گوشی بیدار شدم ، زیر چشمی دیدم اونم بیدار شده بود و داشت چادر نمازشو بر میداشت ...
۹۶/۰۴/۱۸