من از این سکوت در آنچه ممکن است بر تو بگذرد به خدا پناه میبرم ...
من از سکوت عالم بر آنچه در غزه میگذرد به خدا پناه میبرم ...
من از آنچه پس از سکوت بر ما خواهد گذشت به خدا پناه میبرم ...
من از این سکوت در آنچه ممکن است بر تو بگذرد به خدا پناه میبرم ...
من از سکوت عالم بر آنچه در غزه میگذرد به خدا پناه میبرم ...
من از آنچه پس از سکوت بر ما خواهد گذشت به خدا پناه میبرم ...
آن لمحه را نمی یابی . آن لمحه که تمام لحظات بودنت را به جستجویش می سپری . آن آن « یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود » ...
آن آن نبودن نیست . آن لمحه که آنی نیست . تعلقی نیست . «آن منی نیست ، جان منی نیست ... »
آن آن که آنی نیست .جانی نیست . منی نیست . اویی نیست . من و او یکیست ...
آن آن بی آن که آنی نیست .هیچ یک از این سه نیست. که ...
یکی هست و هیچ نیست جز او
وحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام ـ لمّا قالَ لَهُ رجُلٌ : إنّی لاَُحِبُّکَ فی اللّه ِ حُبّا شَدیدا ، فنَکَسَ علیه السلام رأسَهُ . ثُمَّ قالَ ـ : اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بکَ أنْ اُحَبَّ فیکَ و أنتَ لی مُبغِضٌ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : اُحِبُّکَ للّذی تُحِبُّنی فیهِ .
امام زین العابدین علیه السلام ـ به مردى که عرض کرد: من به خاطر خدا شما را بسیار دوست مى دارم، پس از آن که سر به زیر انداخت ـ فرمود : بار خدایا! به تو پناه مى برم از این که مرا به خاطر تو دوست داشته باشند و تو دشمن من باشى. آن گاه به آن مرد فرمود: من هم تو را به خاطر خدا دوست دارم.
لابد یه زیادهروی ، ظلمی چیزی یه جای زندگیت به خودت یا بقیه کردی که وقتی خدا صدات میکنه تو دلت میگی آه ، اذان ، بازم نماز ...
نخوانده ای « فحیوا بأحسن منها أو ردوها ... را ؟
که محبوبت به کمال تام در مقابلت حاضر شود و تو با نازلترین توجه مشایعیتش کنی ... ؟
یاد تو که می آید دلم میلرزد
اشکم پشت چشم می آید و من در این میان هیچ نقشی ندارم
ساعت دو و نیم شبه و من به عکس سردار باقری سر در جمکران فکر میکنم . شهادت صرفاً یه اسمه ، یه لقبه. مثل سرو ، مثل زیتون . شاخ و برگش چیزاییه که قبل شهادت انجام دادن . ما الان تو اون لحظه هاییم و متوجه نیستیم ...
آمار اینجا دیگه نشون نمی ده . دیگه نمیدونم کی میاد و کی میره .صاحباشم تعطیل کردن رفتن ولی ما از رو نرفتیم و هنوزم داریم بلاگ مینویسیم . بهتر ... دیگه در بند نگاه نیستم ... وقتی کسی سالیان سال کسی رو ندیده فراموش نمیکنه ، حامل حقیقت محمدیه چطور ممکنه یک آن مارو فراموش کنه .
از تپش به سکون .
حیات وقتیست که در تپش بایستی و در سکون بتپی ...