بابا را دم مدرسه پباده کردم . باران آنقدر شدید بود که دور متوسط برف پاک کن به سختی جواب میداد . رادیو آوا ابر میبارد همایون را گذاشته بود . روی تابلوی اتوبان نوشته بود باغ رضوان . یادم آمد دیروز ماما گفته بود که سالگرد دایبست . امروز هم سالگرد مادرش . گفتم میخواهی برویم باغ رضوان ؟ اول صبر کرد . بعد سرش را تکان داد که باشد . اذان میگفتند . درهای مسجد باغ رضوان بسته بود . گفتیم بازش کردند . آنطزف برای تازه از دنیا رفته ای نماز میت میخواندند . رفتیم قطعه ی شهدا سر مزار دایی . تقریبا روی سنگ همه ی همسایه هایش گل بود غیر از او . باران تمام لباسمان را خیس آب کرده بود . باغ رضوان خالی شده بود . چند قطعه آنطرفتر مادریزرگ را دفن کرده اند . بک همسابه ی جدید یرای مادریزرگ آمده . روی سنگش نوشته شهید حملات ظالمانه ی شوروی . تاریخ شهادت 1320 ...